مجله کودک 63 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 63 صفحه 13

پویا تپلِ لوس زد تو کمرم و تندی گفت: «ما داریم اینجا بازی می­کنیم.» آقا نوری یک جوری نگاهمان کرد و بعدش راه افتاد و همان جوری هم که می­رفت، گفت: «ها؟گفته باشم.» بعد رفت.سینا گفت: «محمد مهدی.چرا بهش می­گی ما به درخت خرمالو کاری نداریم؟» گفتم: «ولم کن. می­رم به خاله معلم می­گم­ها.» محمدحسین گفت: «الان زنگ می­زنن­ها.» بعد یکی از کفشش­هایش را درآورد و پرت کرد بالای درخت. نخورد به خرمالو و افتاد پایین.دوباره کفشش را برداشت و پرت کرد. محمدحسین همین جوری پایش را گذاشته بود روی زمین. گفتم: «الان جورابت کثیف می­شه، مامانی دعوات می­کنه.» محمدحسین گفت: «به تو چه... اگه خرمالو بیفته، من به شما نمی­دم­ها، کفش خودمه.» پویا تپل هم یک کفشش را درآورد. من هم یک کفشم را درآوردم و برای این که جورابم کثیف نشود،جورابم را هم درآوردم. سینا گفت: «من که دوست ندارم.» بعد هی کفشهایمان را انداختیم بالا. بیشترشان به شاخه درخت نمی­خوردند، آخر خیلی بالا نمی­رفتند. بعد یکدفعه یکی­شان خورد و یک خرمالو افتاد. من تندی برش داشتم؛ ولی محمدحسین تندی از دستم قاپید. گفتم: «بده،خودم برش داشتم.» محمدحسین گفت: «کفش خودم بهش خورد.» پویا تپل گفت: «نه خیر کفش من خورد بهش،مال منه.» دیگر داشت دعوا می­شد. من گفتم: «اصلاً اینو نخوریم.» هر خرمالویی که افتاد، نگه داریم، زیاد زیاد بشه، بعد یکی یکی بخوریم.» پویا تپل گفت: «باشه.» محمدحسین اول نگاه کرد و بعد گفت: «پس دست خودم باشه.» من گفتم: «بدیم دست سینا که خرمالو دوست نداره.» محمدحسین هم قبول کرد وآن یکی را دادیم به سینا و دوباره کفشهایمان را پرت کردیم بالای درخت و هی باز پرت کردیم تا یک خرمالوی دیگر افتاد وآن را هم دادیم به سینا و باز کفشمان را پرت کردیم و هی پرت کردیم که یکدفعه­ای کفش پویا تپل روی یک شاخۀ درخت گیر کرد و همان جا ماند. من و محمدحسین و سینا زدیم زیر خنده.پویا تپل ناراحت شد و گفت: «خنده داره؟اِه.» بعد درخت را تکان داد. درخته تکان نخورد و کفش پویا هم نیفتاد. ادامه دارد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 63صفحه 13