مجله کودک 69 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 69 صفحه 24

قصه دوست قصه موشی که عقاب شد نوشته جان استپتو مترجم: مینا ذاکر شهرک یکی بود یکی نبود. موش کوچولویی بود که در علفهای نزدیک رودخانه زندگی می­کرد. در طول روز، او و بقیه موشها به دنبال خوردنی می­گشتند و شبها موش پیر برای آنها قصه میگفت. موش کوچولو قصۀ سرزمیندور افتاده­ای را دوست داشت که در آن طرف رودخانه بود و در آنجا همیشه سایۀ وحشتناکی در آسمان پرواز می­کرد. موش کوچولو تصمیم گرفت به آن سرزمین دور برود و هرچه موش پیر به او می­گفت که این سفر طولانی و خطرناک است، موش کوچولو قبول نمی­کرد. تا این که یک روز قبل از طلوع آفتاب از خانه­اش بیرون آمد. قبل از این که هوا تاریک شود، موش کوچولو به رودخانه­ای رسید ودر آب پرید و با ترس گفت: «آیا میتوانم از این رودخانه عبور کنم؟» ناگهان صدای محکمی پرسید: «چرا می­خواهی از رودخانه بگذری؟» موش کوچولو گفت: «می­خواهم به سرزمین دور بروم. آنجا خیلی زیباست. دوست دارم آنجا را ببینم.» صدا گفت: «در این صورت به کمک من نیاز داری، من قورباغه سحر آمیز هستم، تو کی هستی؟» موش جواب داد: «من موش هستم.» قورباغه سحر آمیز لبخندی زد و گفت: «این که اسم نیست من برایت اسمی انتخاب می­کنم که در طول سفر کمکت کند. نام تو «موش پرنده» است.» همین که قورباغه سحر آمیز این را گفت، موش کوچولو احساس عجیبی کرد، پاهایش سوزن سوزن شد. او میپرید، به طوری که قبلاً نمی­توانست چنین کاری بکند. با خوشحالی گفت: «متشکرم» قورباغه سحر آمیز گفت: «خواهش می­کنم، حالا بر روی این برگها بپر تا با هم از رودخانه بگذریم.» سپس ادامه داد: «تو در طول راه با مشکلات زیادی روبرو خواهی شد، ولی هیچوقت ناامید نشو، اگر می­خواهی به سرزمین دور برسی باید همیشه امیدوار باشی.» موش پرنده با امید از لابه لای بوته­ها می­پرید. هر وقت توتی را پیدا می­کرد میخورد و هر وقت خسته میشد میخوابید. روزها گذشت و او به این فکر می­کرد که آیا میتواند به سرزمین دور برسد. سپس به نهر آبی رسید که آب با سرعت در آن جریان داشت. او در زیر بوتۀ توت فرنگی، موش چاق پیری را دید. موش چاق گفت: «چه پاهای عجیبی داری؟» موش پرنده با افتخار جواب داد: «این هدیۀ قورباغه سحر آمیز است. او برایم این اسم را انتخاب کرد.» موش چاق: «اوه! چه خوب.» موش پرنده:«خیلی خسته­ام. راه زیادی آمده­ام، آیا میتوانم اینجا کمی استحراحت کنم؟» موش چاق: «بله، همیشه می­توانی اینجا بمانی.» موش پرنده: «من باید به سرزمین دور بروم چون در

مجلات دوست کودکانمجله کودک 69صفحه 24