مجله کودک 69 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 69 صفحه 15

صندلی­ها می­شد پله­ها را دید. وقتی رفتیم بیرون، بابایی گفت: «دیگه سینما بی­سینما. اگه دیگه آوردمتون اینجا.» محمد حسین گفت: «این سینماهه که به درد نمی­خوره، همه­اش کلۀ آدم بزرگا جلوی ماست، تلویزیون بهتره.» مامانی هم ما را دعوا کرد و گفت: «بعد از چند وقت اومدیم سینما، نگذاشتند فیلم رو ببینیم.» من گفتم: «ما چه گناهی داریم، خب تو سینما باید یک جایی برای بچهها بگذارنکه کلۀ آدم بزرگا جلوشون رو نگیره، خب ما هم می­خواستیم سینما نگاه کنیم.» محمد حسین آمد کنار من و به من گفت: «اصلا وقتی که خودم بزرگ شدم، یک سینمایی خوشگلِ خوشگل می­سازم که فقط برای بچه­ها باشه. آدم بزرگای کله گنده­ها رو هم راه نمی­دم، بگذار پولدار بشم.» من کلی خوشحال شدم، به محمد حسین گفتم: «منم کمکت می­کنم تا سینما بسازیم، الان تو قلکم کلی زیاد پول دارم، پنج تومنی، ده تومنی، بیست و پنج تومنی هم دارم.» محمد حسین گفت: «تو قلک منم پوله، دیگه قلکم رو نمی­شکنم و پولاش رو نمی­دم لواشک و کاکائو. باهاش سینمای بچه­ها درست می­کنم.» قیافۀ بابایی و مامانی هنوز عصبانی بود که فیلم را ندیده بودند؛ ولی من و محمد حسین اصلاً اصلاً ناراحت نبودیم، آخر آنجا هیچی نمی­دیدیم. اصلاً کارتون تلویزیون بهترتر بود. من فقطیک کمی از قیافه ناراحت بابایی و مامانی ناراحت بودم، فقط همین.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 69صفحه 15