مجله کودک 105 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 105 صفحه 28

قصه دوست کلاغ قارقاری و درخت الواری یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ­کس نبود. در یک گوشۀ پرت جنگل ، جایی که خیلی جلوی چشم نبود ، یک درخت سپیدار بود و یک کلاغ! کلاغ، روی درخت سپیدار برای خودش یک آشیانه درست کرده بود و توی آن زندگی می­کرد . کلاغ و سپیدار با هم دوست بودند0 همۀ حرفها و درد دل­هایشان را به هم می­گفتند ، و غم و غصۀ همدیگر را می­خوردند. همه­چیز خوب بود و این دو دوست در کنار هم زندگی خوبی داشتند ، فقط یک عیب در آقا کلاغه بود، که گاهی دوستش را ناراحت می­کردو باعث نگرانی او می­شد. یک روز سپیدار ، عیب کلاغ را به او گفت : «دوست من ، کلاغ عزیز! تو همه­چیز و همه کارت خوب است ، فقط یک عیب داری ، که ایکاش نداشتی!» آقا کلاغه با تعجّب پرسید :« چه عیبی!» سپیدار گفت :«عیب تو این است که زیادی سرو صدا می­کنی! بعضی وقت­ها صدای قار­قار بی­موقع تو مزاحم راحتی و آسایش دیگران می­شود!» کلاغ گفت :« آخه چه کار کنم ؟ من عادت دارم که قار و قار کنم ،دست خودم نیست !» سپیدار گفت :«قبول دارم که تو باید قاروقار کنی، ولی به اندازه و به موقع ، نه این قدر زیاد و بی­موقع! خیلی وقت­ها ساکت و آرام بودن بهتر از سرو صدا کردن است !» سپیدار راست می­گفت . آقا کلاغه زیاد سرو صدا می­کرد: شب، نیمه­شب ، صبح ، وسط روز... بعضی وقت­ها از راه دوری خبر مهمّی آورده بود، که لازم بود آن را با صدای بلند به حیوانات جنگل برساند.امّا بعضی وقت­ها هم واقعاً بی­موقع و بدون دلیل سرو صدا راه می­انداخت. سپیدار ، چند بار عیب آقا کلاغه را آرام و دوستانه به او گفت و خواهش کرد کمی آرام­تر باشد و بی­موقع سرو صدا نکند و آرامش جنگل را به هم نزند . امّا کلاغ از نصیحت و خواهش دوستش ناراحت می­شد و هر بار در جواب سپیدار می­گفت : «تقصیر من نیست ، عادت کرده­ام! نمی­توانم کار دیگری بکنم ! ...» و به این ترتیب هیچ توجّهی به خواهش دوستش نمی­کرد. بار آخری که درخت سپیدار ، عیب کلاغ را به او گفت و خواهش کرد کمی مواظب رفتارش باشد ، کلاغ

مجلات دوست کودکانمجله کودک 105صفحه 28