مجله کودک 111 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 111 صفحه 9

ماهی قرمز خواهد مُرد. برای این که هوا برای او به معنی مرگ است. قناری، ناامید و محبوس در قفس، نمیتوانست هیچ کاری برای دوستش که در حال خفهشدن بود، بکند. از اتاق، هیچ صدایی جز صدای ضعیف تقلّای ماهی قرمز روی رومیزی نایلونی شنیده نمیشد. در همین هنگام، قناری صدای قرچ و قروچی شنید. این پنجره بود که تکان میخورد. قناری برگشت و او را دید ... خدای من، گربه را دید که با یک خیز، خود را روی قفس انداخت! آیا ماهی قرمز مرده است؟ - اگرچه گربهها عاشق خوردن قناری هستند، امّا همه میدانند که آنها ماهی را به هر چیزی ترجیح میدهند. گربه هنوز ماهی قرمز را ندیده است. پس اوّل سعی خواهد کرد که قناری را قورت بدهد. او چنگالهایش را باز میکند و دستش را داخل قفس میبرد. پنجههای گربه چابک هستند، امّا قناری که برای زندگی مبارزه میکند، به همان سرعت پنجة گربه حرکت میکند. گربه عصبانی میشود. پرنده همچنان از دست او فرار میکند. قناری در حالی که دیوانهوار از گوشهای به گوشة دیگر قفسش میپرد با خود فکر میکند: «اگر بتوانم تا زمانی که بچهها از مدرسه خارج میشوند، مقاومت کنم، و اگر ماهی قرمز تا آن موقع خفه نشده باشد، پسر کوچولو خواهد رسید و ما را نجات خواهد داد.» پسر کوچولو از مدرسه بیرون میآید و میدود، اما آیا میتواند قبل از این که خیلی دیر شده باشد، برسد؟ گربه، در حالی که به قناری از نفس افتاده که در ته قفسش از ترس میلرزید، نگاه میکرد،لبهایش را میلیسید. گربه زیر لب زمزمه کرد: «پرندة پرمدّعا، بالاخره تو را میگیرم.» ناگهان گربه، از گوشة دیگر قفس، ماهی قرمز را میبیند، این هم نهارش! این دفعه دیگر کار تمام است. ماهی قرمز نزدیکشدن مرگ را به وسیلة گربه سیاه میبیند. ماهی قرمز حتی دیگر قدرت تکان خوردن را نداشت. گربه او را به دندان گرفت. چه وحشتناک! گربه او را خواهد خورد؟ قناری با صدای زیبایی که هرگز مثل آن نخوانده بوده، شروع به خواندن کرد. صدایش فضای اتاق را پر کرد و از پنجره بیرون رفت. از دیوار حیاط خانه بالا رفت و به آسمان رسید. قناری میخواند: «گربه، از تو خواهش میکنم، ماهی قرمز را نخور،دوست ما را نخور، اگر تو او را بخوری،چیز زیادی عادی تو نخواهد شد. چون که او خیلی چاق و چلّه نیست، و تو فردا دوباره گرسنه خواهی بود، در حالی که ما همیشه برای مرگ دوست پولک طلاییمان گریه خواهیم کرد...» قناری، آنقدر سوزناک خواند که گربه، گربة بینوا و بیکس، گربهای که گرسنه بود، فکر کرد که نمیتواند به آنهایی که آن همه خوشبخت به نظر میرسیدند، آسیبی برساند. او خیلی آرام، ماهی قرمز را در تنگش گذاشت، در حالی که دقّت میکرد با دندانهایش آسیبی به او نرساند! و ماهی قرمز دوباره شروع به شنا کرد. پسر کوچولو هرگز نمیفهمد که این آواز قناری و خوشقلبی گربه کوچولو بود که ماهی قرمز را نجات داد، و تنها شما میدانید که گربةگرسنه، حالا در این دنیا تنها نیست. هنگامی که پسر کوچولو به دبستان میرود، گربه میآید و روی بوفه، کنار تنگ مینشیند و قناری برای او آواز میخواند و او دستهایش را دراز میکند و چشمهایش را میبندد و به خواب میرود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 111صفحه 9