مجله کودک 116 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 116 صفحه 24

لبخند دوست داستان های یک قل، دو قل فسقلی های غرغرو طاهره ایبد قرار بود برویم مهمانی، می خواستیم برویم خانۀ محمد حسین اینها. البته آنها ما را دعوت نکرده بودند، ما خودمان، خودمان را دعوت کرده بودیم. از همان موقع که فهمیدیم بچّه مان دوقلوست، شبنم پایش را کرد توی یک کفش و هی اصرار کرد که باید این خبر را به محمد حسین و نسیم هم بدهیم. من هم خیلی دلم می خواست دل آنها را بسوزانم. شبنم عکسهای را که دکتر گرفته بود، برداشت وگفت: «برویم دیگه.» گفتم: «مگه عکسشون رو هم می خوای بیاری؟» شبنم گفت: «آره، می خوام نشونشون بدم.» گفتم: «نه، بهتره این کارو نکنی، نمی خواد عکس ها رو بیاری.» شبنم گفت: «برای چی؟». نمی خواستم دلیلش را بلند بگویم، می ترسیدم دوقلوها بشنوند و ناراحت بشوند، برای همین دم گوش شبنم گفتم: «آخه» «آخه». شبنم با صدای بلند گفت: «آخه چی؟ بگو دیگه؟» انگشتم را گذاشتم روی دماغم و گفتم: «هیس س، می شنوند». بعد دم گوشش گفتم: «آخه». آخه هنوز کامل نشدن»، منظورم ... منظورم اینه که هنوز خوشگل نشدن!» یکدفعه شبنم با عصبانیت گفت: «چی؟ چی گفتی؟ کی گفته که بچه های من خوشگل نیستند.» گفتم: «ببین... چیزه، ناراحت نشو... اونا که هنوز بچه نیستند، وقتی بچه شدن، خوشگل می شوند.» شبنم خواست به من چیزی بگوید؛ اما یکدفعه شکمش را گرفت و گفت: «آخ!» گفتم: «چی شد؟» یکدفعه یک صدایی آمد، نه دو تا صدا آمد. صدای فسقلی ها بود که یک چیزهایی می گفتند. ترسیدم. به شبنم گفتم: «اونا فهمدین که من چی گفتم؟» شبنم گفت: «پس چی؟ خیال کردی بچه هام خنگن؟ مستقیم تو گوش من می گی که اونا زشتن، اون وقت می خوای اونا ناراحت نشن؟!» گفتم: «من، من که نگفتم اونا زشتن... گفتم... گفتم خوشگل...»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 116صفحه 24