مجله کودک 121 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 121 صفحه 5

دارم که باید همه آن را بشنوند و گواهی کنند . به آنان که از ما جلوتر رفته اند ، خبر دهید تا به این نقطه برگردند . ونیز صبر می کنیم تا آنها که از دنبال می آیند به ما برسند .» چند نفر از یاران پیامبر ،شترهای خود را هی کردند و به سرعت رفتند تا کلام پیامبر ،را به همه اهل کاروان برسانند . یک ساعت بعد همه در کنار آبگیر «غدیر خم» بودند : چه آنها که جلوتر از رسول خدا راه می پیمودند ،و چه آنهاکه از ایشان عقب مانده بودند . حاجیان ، با بدن های خسته و خاک آلود ، لب های تشنه و چهره های به عرق نشسته ، به کنار آبگیر رسیدند . دلها از هیجان لبریز بود و آتش اشتیاق از چشم ها زبانه می کشید . دلها از هیجان لبریز بود و آتش اشتیاق از چشم ها زبانه می کشید . کسی به فکر خستگی و تشنگی ، یا گرمای سوزان آفتاب نبود . همه تشنه شنیدن پیام رسول خدا بودند و می خواستند هر چه زودتر بدانند پیامبر چه سخنی دارد که می خواهد همه آن را بشنود و تصدیق کنند . پیامبر ، جمعیت کنجکاو زایران را زیاد منتظر نگذاشت . در جایی از صحرا ایستاد که همه او را ببینند ، و به یارانش فرمان داد تا در همان نقطه با جهاز شترها برایش منبری درست کردند . آن وقت از این منبر ساده بالا رفت و با صدایی بلند و رسا شروع به صحبت کرد : رسول خدا ،اول حمد و سپاس خدا را بر زبان جاری کرد و به دنبال آن فرمود : «گویا چیزی به پایان عمر من نمانده است و باید به زودی از همه شما خداحافظی کنم . ساعتی پیش ، برادرم جبرئیل امین برمن ظاهر شد و از جانب خدا فرمانی آورد و خواست که آن را زود با شما در میان بگذارم . این فرمان به قدری مهم است که با گفتن آن ، رسالت من بر شما تمام می شود ، و اگر آن را به شما نرسانم ، مثل این است که تمام زحمت های من برای رساندن پیام خدا ، تا به حال بیهوده و بی حاصل بوده است !» با این سخن ،کنجکاوی و اشتیاق مردم بیشتر شد و «غدیر خم» درچنان سکوت سنگینی فرو رفت که انگار هیچ موجود زنده ای در آنجا نبود ! در این وقت ،پیامبر ،نگاهی به یاران نزدیک خود کرد و از بین آنها ، یار وفادار ،داماد و پسر عمویش علی (ع) را صدازد . علی بن ابی طالب به آرامی جلو رفت و در کنار پیامبر ایستاد . پیامبر، دست علی را در دست خود گرفت و آن را به اسمان بلند کرد و به همه نشان داد . پس به آوار بلند گفت : «هرکس که من ،ولی و پیشوای او هستم ، از این پس این علی ،ولی و پیشوای اوست .» بعداز این سخن پیامبر ، دست علی را پایین آورد و خاموش ماند . تا چند لحظه ، همه جا ساکت و آرام بود . آن وقت ، صدای غرش تکبیر مسلمانان ، به نشانه تصدیق به آسمان رفت . پیامبر ، از این که وظیفه اش را به انجام رسانده بود ، نفس راحتی کشید ؛ اما دلش سخت نگران فردا بود .... جهاز :زین و یراق شتر ، خورجین شتر «دوست » عید غدیر خم را به همه شما پیروان علی (ع) تبریک می گوید .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 121صفحه 5