مجله کودک 121 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 121 صفحه 31

این کاغذ نوشته ام که یک داروی تازه و خوب برای او تهیه کنید باید فردا صبح به چند عطاری شهر سامرا و بغداد سر بزنی شاید به سختی گیرتان بیاید ! زن کاغذ را گرفت طبیب از خانه رفت و زید باز هم از درد نالید و گریه کرد . پیرزن گفت : تافردا صبر کنیم ؟ .... وای ..... ! بعد اشک تازه ای چشم های ضعیفش را پرکرد قلب زن شروع به تاپ تاپ کرد فوری نشست سر سجاده خود تا دعا بخواند صدای خس خس سینه زید بیشترشده بود زن ترسید پیرزن دوباره قرآن خواند زید دوباره هذیان گفت ولی زیر گریه زد صدای ناله اش دیگر قطع شد ناگهان در خانه به صدا در آمد زن فوری پشت در دوید و گفت : کیه ؟ کسی از پشت در گفت : نصر هستم خدمتکار امام هادی (ع) ! زن با خوشحالی در را باز کرد نصر که پیرمردی مهربان بود سلام کرد شیشه کوچکی را جلو آورد و گفت : امام هادی (ع) سلام رساند و فرمود از این دارو برای چند روز بدهید زید بخورد انشاءالله خوب می شود. زن با خوشحالی شیشه را گرفت نصر خداحافظی کرد و رفت زن درون اتاق دوید و با شوق گفت : داروی سلامتی زید...! پلک های زید بالا پرید زن بالای سرش نشست کمی از داروی شیشه را توی پیاله پرآب خالی کرد و آن را روی اجاق گذاشت و گفت : اماممان برایت فرستاده گویی خبر دار شده که بیماری اما از کجا ...؟ ! همه آنها تعجب کردند لبخند کمرنگی لبهای خشکیده زید را پرکرد چند دقیقه بعد زن جوشانده دارو را به زید خوراند زید با شادی آن را سر کشید و به خواب رفت . چند روز بعد زید که سالم و سرحال شده بود از جا برخاست و آماده رفتن شد پیرزن و همسرش با خوشحالی از او پرسیدند : به کجا ؟ زید با خنده گفت : « به خانه مولایم امام هادی (ع) » سالروز تولد امام مهربانی ها حضرت هادی (ع) را تبریک می گوییم .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 121صفحه 31