مجله کودک 121 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 121 صفحه 24

لبخند دوست داستان های یک قول ،دو قول قوقه قوقه طاهره ایبد قسمت دوم شبنم بیدار نمی شد که مرا از دست آن دوتا وروجک نجات دهد . من هم دلم نمی آمد که بیدارش کنم . آن دوتا هم کوتاه نمی آمدند همین طور توی شکم شبنم می خواندند : قوقه ،قوقه که منظورشان قصه بود محل نگذاشتیم یعنی اول نفهمیدم منظورشان چیست اما بعد فهمیدم آن دو تا جنین شیطان می خواهند که من برایشان قصه بگویم عجب دردسری بود آدم خسته و کوفته بیاید خانه آن وقت به آدم بگویند قصه بخوان . آن هم دو تا جنین بند انگشتی که هنوز بچه هم نبودند دیگر داشتم عصبانی می شدم سرم را بردم جلو و یواش که شبنم نشنود و بیدار نشود ،گفتم : دیگه دارید شورش رو در می آرید ها . اما آنها باز هم گفتند : قوقه قوقه بعدگفتم : خب البته شما هنوز به دنیا نیامدید که بدانید شورش رو در آوریدید یعنی چی ؟ اما من بهتون می گم یعنی که دارید اعصاب منو بهم می ریزید یعنی که من این کارهاتون رو یادداشت می کنم و وقتی به دنیا آمدید تنبیهتون می کنم . انگار نه انگار که ناسلامتی من بابایشان بودم و باید از من حساب می بردند همین طور برای خودشان آواز می خواندند قوقه قوقه . چاره ای نداشتم ولکن نبودند مجبور بودم که برایشان قصه بخوانم رفتم توی اتاق تا یک کتاب قصه پیدا کنم هرچه توی کمد و این طرف و اون طرف رو گشتم نبود بعد یادم افتاد که چند روز پیش محمد حسین آمد دم در خانه ما و گفت که می خواهد برای بچه هایشان قصه بخواند . بعد همه کتابهای مارا برد باید می رفتم دم در خانه شان و کتاب ها را می گرفتم ؛ اما اصلاً حالش رو نداشتم که شلوارم رو عوض کنم با پیژامه هم که زشت بود بروم بیرون . یک دفعه یک فکر خوب به ذهنم رسید تصمیم گرفتم که از خودم قصه بسازم و برای آن دوتا بگویم دراز کشیدم و شروع کردم : «یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود .»هردو ساکت شدند نمی دانستم چه جوری باید قصه بسازم اما باید یه جوری سر کچل آن دوتا را شیره می مالیدم .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 121صفحه 24