مجله کودک 180 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 180 صفحه 19

اوّل پیامبر در آنجا بود. پیامبر بر مزار خدیجه قرآن و دُعا خواند و شادی و آمرزش روح او را از خدا طلب کرد. در آستانۀ ورود به شهر، خیمه­ای از ابریشم سرخ برای رسول خدا برپا کردند. پیامبر دقایقی در این خیمه استراحت کرد، سپس غُسل زیارت به جا آورد و بار دیگر لباس جنگ پوشید و در حالی که سورۀ «فتح» را زمزمه می­کرد، شمشیر خود را به کمر محکم بست و با قدم­های محکم و استوار راهی مسجدالحرام شد. اهالی مکّه در حالی که از ترس به درها و دیوارهای شهر چسبیده بودند، با چشم­های خیره از تعجّب به جمعیّت انبوه مسلمانها نگاه می­کردند و نمی­دانستند آنچه را که می­بینید، در خواب است یا بیداری؟! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، با قدم­های استوار، ولی با خضوع و احترام فضای مسجدالحرام را پیمود تا به «حَجَرالاسود» رسید. حجر را لمس کرد و دُعای زیارت خواند و تکبیر گفت. سپاه اسلام هم پشت سر پیامبر به آهنگ بلند تکبیر گفتند. صدای تکبیر مسلمانان چنان قوی و رسا بود که زمین و آسمان مکّه را به لرزه درآورد. رسول خدا، با عصایی که در دست داشت، بت­های سنگی و گلی را که دور تا دور کعبه نصب شده بود، یکی یکی به روی زمین انداخت و خُرد و نابود کرد. با شکستن هر بت، صدای تکبیر مسلمانان به آسمان می­رفت. چند بُت بزرگ هم روی بام کعبه نصب شده بود. به دستور پیامبر، علی از شانه­های ایشان بالا رفت و خودش را روی بام کعبه رساند و بت­های بزرگ را سرنگون کرد. با افتادن و شکستن هر بت، رسول خدا آیۀ زیبایی را می­خواند که می­گفت: «حقّ آمد و باطل نابود شد. به راستی باطل رفتنی و نابود شدنی است...» صدای هلهله و شادی مسلمانان در تمام شهر طنین­انداز بود. ساکنان مکّه به یاد سالهای زجر و شکنجه، و اذیّت و آزاری که به پیامبر رسانده بودند، مثل بید می­لرزیدند. امّا پیامبر با چشم­هایی پر از اشک با آنها سخن گفت. همه را بخشید، از سر بَدی­های همه گذشت، و همه را حلال کرد. مکّه با دریایی غرقِ خجالت و شرمساری در مقابل رسول خدا تسلیم شده بود. سیل رحمت و مهربانی، عفو و بخشش در کوچه­های مکّه جاری شد. خورشید به وسط آسمان رسیده بود و پیامبر به بلال اشاره کرد که اذان بگوید. پایان فداکاری مانفرد، دیه­گو را تحت تاثیر قرار می­دهد و او را به ماموت غول پیکر علاقه­مند می­کند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 180صفحه 19