مجله کودک 201 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 201 صفحه 3

نیایش خدایا دلم می­خواهد همیشه تو را خوشحال کنم. دلم می­خواهد یک عالم کار خوب انجام بدم و بلد باشم و هر روز از صبح تا شب به آنها عمل کنم. خدای عزیزم تو همه چیز را درباره­ی من می­دانی. تو کار خوب و بد مرا می­بینی و لبخند مرا دوست داری. از تو سپاسگزارم که مرا دوست داری. حسین توده­خیل 11 ساله از نظرآباد (کرج) محبّت باران به مناسبت نیمه شعبان، میلاد فرخنده حضرت امام زمان (عج) به آسمان خیره مانده بودم، منتظر صدایی بودم، منتظر صدایی که با نغمه­های پرندگان به خواب می­رود، با صدای چشمه از خواب بلند می­شود. خودم هم نمی­دانستم چه کسی می­تواند باشد در همین فکرها بودم که باران شروع به باریدن کرد، نغمه­ی پرندگان سرگرفت و سکوت برای چند لحظه شکست. آرام آرام به حیاط خانۀ قدیمی مادربزرگ رفتم، لب­هایم مثل غنچه کم کم باز می­شد و نسیم گیسوانش را به دست من می­سپرد نغمه­های پرندگان برایم لالایی بود می­خواستم بخوابم اما چشمهایم به محبّت باران عادت کرده بود و در آغوش باران گاه گاه پلک می­زد. آرام زیر باران دراز کشیدم درخت­ها هم شاد بودند و برگ­های خود را به حرکت در آورده بودند. کم کم سکوت همه جا را در برگرفت نه بارانی بود نه صدایی و نه نغمه­های زیبای پرندگان فقط من بودم و خیال. آسمان پر نقش و نگار دیگر نقشی نداشت از مهر سخن نمی­گفت امّا کسی در راه بود کسی که با زمزمه­اش گل می­خندد و دست تکان می­دهد پرنده­ها به عشق او شاعر می­شوند و شعرها می­گویند خارها او را سجده می­کنند و لبخند بر لبان ترنّم بهاری نقش می­بندد، و پیچک­ها بالا و بالاتر می­روند تا اولین کسی باشند که به عشق او منتظر باشند. عرق­های خود را با دستمالی که او به همه داده است پاک کنند و آسمان برای آن مرد ستاره بریزد و او لبخند بزندو با لبخندش گل­های نیلوفری احساس را به جهانیان تقدیم کند. دست­هایم محکم روی سرم مانده بود هر چه می­خواستم دست­هایم را بالا ببرم نتوانستم. آری فقط بهانۀ من برای زندگی اوست که وقتی بیاید هزاران بوسه بر پیراهنش نقش می­بندد. و دست مهربانش از دست پر مهر مادر پر مهرتر است. از آن روز به بعد روزها را می­شمارم تا ظهور کند و باران رحمت بیاورد و آب و آرامش را بر سر تمام موجودات جهان بریزد و آرامش را هدیه دهد. کم کم قلبمان از زلالی آن مرد روان می­گردد و عطر و بوی آن مرد در کوچه پس کوچه­ها می­وزد و می­شود صدای خوش­آهنگ تمام خوبی­ها را شنید. فرزاد اسدی از مرکز سمیرم 11 ساله کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان الهام فرحمند 8 ساله از لاهیجان امیرسجاد غلامیان 9 ساله از گناباد درسا سالاری مقدم 6 ساله از کرج لطیفه لطیفه روزی یک مرد به بیمارستانی می­رود. دکتر می­آید و می­گوید: همراه مریض، لطفاً! مرد بلند می­شود و می­گوید: 0912121000 چیستان آن چیست که در آب می­افتد خیس نمی­شود. جواب: سایه لطیفه روزی مردی به کله­پاچه فروشی می­رود. فروشنده به او می­گوید: قربان چشم بگذارم؟ مرد می­گوید: باشد. ولی صبر کن تا قایم بشوم! چیستان کدام موجود زنده است که هرگز تشنه­اش نمی­شود؟ جواب: ماهی آن چه کلمه­ای است که حتّی باسوادترین آدم­ها آن را غلط می­نویسند؟ جواب: کلمه­ی غلط الهام فرحمند 8 ساله از لاهیجان فیونا با دیدن چهره زشت شِرِک، جا می­خورد و از اینکه می­بیند او یک دیو است، تعجب می­کند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 201صفحه 3