نیایش
خدایا دلم میخواهد همیشه تو را خوشحال کنم. دلم میخواهد یک عالم کار خوب انجام بدم و بلد باشم و هر روز از صبح تا شب به آنها عمل کنم. خدای عزیزم تو همه چیز را دربارهی من میدانی. تو کار خوب و بد مرا میبینی و لبخند مرا دوست داری. از تو سپاسگزارم که مرا دوست داری.
حسین تودهخیل 11 ساله از نظرآباد (کرج)
محبّت باران
به مناسبت نیمه شعبان،
میلاد فرخنده حضرت امام زمان (عج)
به آسمان خیره مانده بودم، منتظر صدایی بودم، منتظر صدایی
که با نغمههای پرندگان به خواب میرود، با صدای چشمه از خواب بلند میشود.
خودم هم نمیدانستم چه کسی میتواند باشد در همین فکرها بودم که باران شروع به باریدن کرد، نغمهی پرندگان سرگرفت و سکوت برای چند لحظه شکست.
آرام آرام به حیاط خانۀ قدیمی مادربزرگ رفتم، لبهایم مثل
غنچه کم کم باز میشد و نسیم گیسوانش را به دست من میسپرد نغمههای پرندگان برایم لالایی بود میخواستم بخوابم اما چشمهایم به محبّت باران عادت کرده بود و در آغوش باران گاه گاه پلک میزد. آرام زیر باران دراز کشیدم درختها هم شاد بودند و برگهای خود را به حرکت در آورده بودند. کم کم سکوت همه جا را در برگرفت نه بارانی بود نه صدایی و نه نغمههای زیبای پرندگان فقط من بودم و خیال. آسمان پر نقش و نگار دیگر نقشی نداشت از مهر سخن نمیگفت امّا کسی در راه بود کسی که با زمزمهاش گل میخندد و دست تکان میدهد پرندهها به عشق او شاعر میشوند و شعرها میگویند خارها او را سجده میکنند و لبخند بر لبان ترنّم بهاری نقش میبندد، و پیچکها بالا و بالاتر میروند تا اولین کسی باشند که به عشق او منتظر باشند.
عرقهای خود را با دستمالی که او به همه داده است پاک کنند و آسمان برای آن مرد ستاره بریزد و او لبخند بزندو با لبخندش گلهای نیلوفری احساس را به جهانیان تقدیم کند. دستهایم محکم روی سرم مانده بود هر چه میخواستم دستهایم را بالا ببرم نتوانستم. آری فقط بهانۀ من برای زندگی اوست که وقتی بیاید هزاران بوسه بر پیراهنش نقش میبندد.
و دست مهربانش از دست پر مهر مادر پر مهرتر است. از آن
روز به بعد روزها را میشمارم تا ظهور کند و باران رحمت بیاورد و آب و آرامش را بر سر تمام موجودات جهان بریزد و آرامش را هدیه دهد.
کم کم قلبمان از زلالی آن مرد روان میگردد و عطر و بوی آن مرد در کوچه پس کوچهها میوزد و میشود صدای خوشآهنگ تمام خوبیها را شنید.
فرزاد اسدی از مرکز سمیرم 11 ساله
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
الهام فرحمند 8 ساله از لاهیجان
امیرسجاد غلامیان 9 ساله از گناباد
درسا سالاری مقدم 6 ساله از کرج
لطیفه
لطیفه
روزی یک مرد به
بیمارستانی میرود. دکتر میآید
و میگوید: همراه مریض، لطفاً!
مرد بلند میشود و میگوید:
0912121000
چیستان
آن چیست که در آب
میافتد خیس نمیشود.
جواب: سایه
لطیفه
روزی مردی به
کلهپاچه فروشی میرود.
فروشنده به او میگوید: قربان
چشم بگذارم؟
مرد میگوید: باشد. ولی
صبر کن تا قایم بشوم!
چیستان
کدام موجود زنده است که
هرگز تشنهاش نمیشود؟
جواب: ماهی
آن چه کلمهای است که حتّی
باسوادترین آدمها آن را غلط
مینویسند؟
جواب: کلمهی غلط
الهام فرحمند 8 ساله از لاهیجان
فیونا با دیدن چهره زشت شِرِک، جا میخورد و از اینکه میبیند او یک دیو است، تعجب میکند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 201صفحه 3