مجله کودک 201 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 201 صفحه 9

را باد می­زدم، جواب دادم: «آره، بزرگشون می­کردیم و خروس­ها را با خروس­های ننه سکینه جنگ می­انداختیم و تخم­مرغ، مرغ­ها را می­دادیم به ننه و دیگه از ننه سکینه نمی­خریدیم. هر دو خندیدیم و به سقف نگاه می­کردیم که مصطفی نیم­خیز شد و به خانۀ ننه سکینه نگاه کرد. خانۀ ننه سکینه روبروی خانۀ ما بود. پیرزن تنهایی بود که خرجش را از همین راه­ها در می­آورد. مصطفی دوباره دراز کشید و گفت: «من امروز با مرغ و خروس­های ننه سکینه کار دارم.» بعد از توی جیبش تیرکمان سنگی­اش را در آورد و سنگی توی آن گذاشت و قفس مرغ و خروس­ها را از همان­جا نشانه گرفت. تا آمدم حرفی بزنم سنگ را ول کرد و تند روی زمین بی­حرکت دراز کشید. سنگ رفت و رفت و رفت و به جای قفس مرغ و خروس ننه سکینه خورد به کانال کولر آقاتقی و چنان صدا داد که از ترس نزدیک بود غش کنیم. چند لحظه بی­حرکت دراز کشیدیم و آرام سرک کشیدیم. خبری نبود. به هم نگاه کردیم و خندیدیم. از آن خنده­هایی که مثل کش تیرکمان کش می­آمد. سنگ بعدی به کانال کولر تیمورخان خورد و بعدی کانال حسن­آقا و بعدی... همانطور یکی یکی مردم را بیدار می­کردیم و می­خندیدیم که یکدفعه سایه­ای افتاد روی سرمان. هر دو با ترس بالا را نگاه کردیم و تیرکمان توی دستهای مصطفی بی­حرکت ماند و سنگها توی دست من و خنده روی لبهایمان ماسید. آقام بود. بالای سرمان با چشم­های قرمز و خواب­آلود ایستاده بود. آنها شب را در جنگل می­گذرانند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 201صفحه 9