طوق را مثل کوهی متحرک از پشت اسب جدا کرد و روی زمین انداخت. اَزهر پیاده شد و به سوی پهلوانِ گرفتار دوید و او را اسیر کرد. یاران طوق، وقتی فرماندۀ خودشان را اسیر دیدند، دسته دسته فرار کردند یا اسیر شدند و خودشان را تسلیم یاران یعقوب کردند. نزدیک به دو هزار نفر از لشگریان طوق به اسارت سپاه سیستان در آمدند و همین تعداد هم کشته شدند. غنیمتِ بسیار به دست یعقوب رسید. در میان غنیمتهای جنگی، صندوق در بستهای بود که بدجوری جلب نظر میکرد. به دستور یعقوب درِ صندوق را باز کردند. در داخل صندوق، چند حلقه دستبند و غل و زنجیز به چشم میخورد!
یعقوب که از دیدن این چیزها تعجّب کرده بود، دربارۀ علّت وجود آنها پرسوجویی کرد و معلوم شد که این قطعهها را «علی بن الحسین»، همراه طوق فرستاده و به او سفارش کرده است که بعد از دستگیری یعقوب، آنها را به دست و پای او بزند و مانند یک اسیر جنگی به فارس بفرسد. یعقوب دستور داد با همان دستبند و پابندها، دست و پای طوق را ببندند و به اردوگاه اسیران بفرستند!
در شیراز، خبر شکست طوق به علی بن الحسین رسید و او را سخت نگران کرد. فرمانروای فارس و کرمان به فکر چارهجویی افتاد و زود نامهای برای یعقوب نوشت، که در آن خودش را در این ماجرا بیگناه جلوه داد و ادّعا کرده بود که: طوق خودسرانه و بدون اطّلاع من شروع به جنگ کرده و از طرف من دستور و اجازهای نداشته است!
علی بن الحسین چندان میانۀ خوبی با خلیفه نداشت و حالا که نتیجۀ جنگ را به نفع یعقوب میدید، میخواست از این راه خودش را به یعقوب نزدیک کند تا پشت و پناه محکمی داشته باشد. علی بن الحسین در آخرِ نامهاش نوشته بود: «اگر کرمان را میخواهی، که پشت سر توست و اگر فارس را میخواهی، نامهای به خلیف بنویس تا مرا برکنار کند و من با میل و رغبت کناره میگیرم و میروم. وگرنه بر خلاف فرمان خلیفه کار کردن، راه و رسمِ مسلمانی نیست!» یعقوب در پاسخ فرمانروا نوشت: «من فرمانی از خلیفه دارم که نمیتوانم آن را نشان بدهم، مگر اینکه خودم به شهری قدم بگذارم. اگر تو با پای خودت از شیراز خارج شدی، چه بهتر! وگرنه میان من و تو شمشیر حکم میکند و وعدۀ دیدار ما هم در چمنزار سنگان، سه فرسنگی شیراز خواهد بود!»
فیونا نیز ماری را
میگیرد و بادکنک میکند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 201صفحه 19