مجله کودک 201 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 201 صفحه 19

طوق را مثل کوهی متحرک از پشت اسب جدا کرد و روی زمین انداخت. اَزهر پیاده شد و به سوی پهلوانِ گرفتار دوید و او را اسیر کرد. یاران طوق، وقتی فرماندۀ خودشان را اسیر دیدند، دسته دسته فرار کردند یا اسیر شدند و خودشان را تسلیم یاران یعقوب کردند. نزدیک به دو هزار نفر از لشگریان طوق به اسارت سپاه سیستان در آمدند و همین تعداد هم کشته شدند. غنیمتِ بسیار به دست یعقوب رسید. در میان غنیمت­های جنگی، صندوق در بسته­ای بود که بدجوری جلب نظر می­کرد. به دستور یعقوب درِ صندوق را باز کردند. در داخل صندوق، چند حلقه دستبند و غل و زنجیز به چشم می­خورد! یعقوب که از دیدن این چیزها تعجّب کرده بود، دربارۀ علّت وجود آنها پرس­و­جویی کرد و معلوم شد که این قطعه­ها را «علی بن الحسین»، همراه طوق فرستاده و به او سفارش کرده است که بعد از دستگیری یعقوب، آنها را به دست و پای او بزند و مانند یک اسیر جنگی به فارس بفرسد. یعقوب دستور داد با همان دستبند و پابندها، دست و پای طوق را ببندند و به اردوگاه اسیران بفرستند! در شیراز، خبر شکست طوق به علی بن الحسین رسید و او را سخت نگران کرد. فرمانروای فارس و کرمان به فکر چاره­جویی افتاد و زود نامه­ای برای یعقوب نوشت، که در آن خودش را در این ماجرا بی­گناه جلوه داد و ادّعا کرده بود که: طوق خودسرانه و بدون اطّلاع من شروع به جنگ کرده و از طرف من دستور و اجازه­ای نداشته است! علی بن الحسین چندان میانۀ خوبی با خلیفه نداشت و حالا که نتیجۀ جنگ را به نفع یعقوب می­دید، می­خواست از این راه خودش را به یعقوب نزدیک کند تا پشت و پناه محکمی داشته باشد. علی بن الحسین در آخرِ نامه­اش نوشته بود: «اگر کرمان را می­خواهی، که پشت سر توست و اگر فارس را می­خواهی، نامه­ای به خلیف بنویس تا مرا برکنار کند و من با میل و رغبت کناره می­گیرم و می­روم. وگرنه بر خلاف فرمان خلیفه کار کردن، راه و رسمِ مسلمانی نیست!» یعقوب در پاسخ فرمانروا نوشت: «من فرمانی از خلیفه دارم که نمی­توانم آن را نشان بدهم، مگر این­که خودم به شهری قدم بگذارم. اگر تو با پای خودت از شیراز خارج شدی، چه بهتر! وگرنه میان من و تو شمشیر حکم می­کند و وعدۀ دیدار ما هم در چمنزار سنگان، سه فرسنگی شیراز خواهد بود!» فیونا نیز ماری را می­گیرد و بادکنک می­کند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 201صفحه 19