مجله کودک 247 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 247 صفحه 9

عباس آقا : «تا چند لحظه دیگه، در خدمت شما هستم فاطمه خانم، چیزی می­خواستین؟ حسین آقا خوبه ؟... این هم از این، خدمت سرکار خانم، مبارکتون باشه.» نمی­شه توی دل منو ببینه،اصلا دیگه چه فرقی می­کنه؟ حالا که دیگه همه چی تموم شد، حیف شد ... فاطمه (با خودش): «خوش به حالش، ببین چقدر خوشحاله، خب معلومه، باید هم که خوشحال باشه، می­شه خوشحالی رو تو تمام چشماش دید، اما هیچکی پیدا ..کاشکی منم الان مثل اون خوشحال بودم. ولی خب، مامانم میگه که هرکسی یه قسمتی داره ...» اما، هستند کسانی که می­فهمند توی دل ما چه خبر است. آن­ها ، از نگاه ما، متوجه خیلی از چیزها می­شوند. عطیه، کمی که رفت، ایستاد، برگشت، و ... عطیه: «من اینو برای مامانم گرفتم،پس فردا تولدشه، اگه تو اینو دوست داری می­تونم برای مامانم یه چیز دیگه بخرم.» عطیه: «سلام، ببین، اگه دلت می­خواد تو اینو ببر.» -: «سلام، نه،برای چی؟» -: «همینطوری، گفتم که نکنه تو یه وقت دلت پشت سر این باشه.» -: « مبارکت باشه، اما حتما قسمت تو بوده.» فاطمه: «ممنون که گفتی، ولی نه، مبارکش باشه، تولدش هم مبارک ...» ناگهان موجود سبز رنگ ، پدر را میخکوب می­کند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 247صفحه 9