مجله کودک 247 صفحه 17
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 247 صفحه 17

این شلوغی و مهمانی برای این بود که مادربزرگ از زیارت خانه­ی خدا برگشته بود. بچه­ها با خوشحالی با هم بازی می­کردند. آن روز برای نسرین روز خیلی خوبی بود. چون باز هم می­توانست در کنار بچه­ها باشد و با آنها بازی کند. نسرین با دختر خاله­اش،طاهره طناب بازی می­کرد. طاهره پرسید: «نسرین، نماز ظهر و عصر را خواندی؟» نسرین به آسمان نگاه کرد و گفت: «نه، ولی هنوز وقت داریم. حالا تا غروب خورشید خیلی مانده است.» طاهره گفت: «پس باز هم بازی می­کنیم، بعد نماز می­خوانیم.» نسرین و طاهره بازی خود را ادامه دادند. آنها آن­قدر سرگرم بازی بودند که متوجه گذشتن وقت نمی­شدند. کم­کم آفتاب رفت و هوا تاریک شد. ناگهان نسرین طناب را روی زمین انداخت و گفت: «وای نماز نخوانده­ایم!» و تصمیم می­گیرند تا آرزویی کنند. جیمی آرزو می­کند که دیگر هیچ پدر و مادری نباشد تا بچه­ها به کارهای مورد علاقه­شان برسند و خوش بگذرانند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 247صفحه 17