
اجازه بگیرم. بعد به من نشان داد که کدام یک از
اسباببازیها را میتواند به من هم بدهد و
کدام خیلی مخصوص هستند و به کسی نمیدهد.
بد نبود،من خودم هم چند تا اسباببازی داشتم
و فران هم گفته بود میتوانم با هرچه که در اتاق
بازی، در زیرزمین هست، بازی کنم.
اتاق فِرِد کمی کوچکتر بود،این اتاق هم دو
تخت داشت، که هر دوی آنها پتوهای آبی داشتند.
فرد هم گفت که میتوانم از اسباببازیهایش
استفاده کنم.
خیلی زود وقت شام رسید. درست وقتی که
ما دور میز نشستیم،پل از سر کار به خانه آمد.
او قد بلندترین مردی بود که من در تمام طول
زندگیم دیده بودم!موهایش خاکستری بود،وقتی
با من دست میداد، لبخند زد وگفت:
- به خانهی من خوش آمدی بیلی!
فکر میکنم واقعاً به من خوش آمد گفت،
هیچ وقت یادم نمیآید پدری داشته باشم. حتی
داشتن یک پدرخوانده هم چیز جدیدی بود. شام
خیلی خوب بود، مرغ داشتیم و سبزیجات.برای دسر
هم، کلوچۀ گیلاس. به این فکر کردم که آیا همیشه
اینجا شام خواهیم داشت،مادرم بعضی وقتها
یادش میرفت به من غذا بدهد. شاید فران هم
همینطور باشد. وقتی هیچ کس حواسش به من
نبود یک تکه مرغ در جیبم گذاشتم. وقتی شام تمام
شد، سریع به اتاقم دویدم و تکّۀ مرغ را زیر بالشم
گذاشتم. اگر فران فراموش میکرد که به من شام
بدهد، حالا حداقل چیزی برای خوردن داشتم.
نام اسلحه: راکت لانچر
کشور سازنده: آمریکا
وزن: 5 کیلو گرم
سرعت حرکت گلوله: 83 متر بر ثانیه
حداکثر برد: 640 متر
بعد از شام با فِرِد و جان،بیرون از خانه بازی
کردیم. آنجا یک تاب و یک زمین بازی شنی و یک
حلقهی بسکتبال بود. خیلی به ما خوش گذشت و
برای مدتی من فراموش کردم که باید ناراحت
باشم. قبل از اینکه دیر شود ما باید به خانه میرفتیم
مجلات دوست کودکانمجله کودک 273صفحه 12