مجله کودک 273 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 273 صفحه 12

اجازه بگیرم. بعد به من نشان داد که کدام یک از اسباب­بازی­ها را می­تواند به من هم بدهد و کدام خیلی مخصوص هستند و به کسی نمی­دهد. بد نبود،من خودم هم چند تا اسباب­بازی داشتم و فران هم گفته بود می­توانم با هرچه که در اتاق بازی، در زیرزمین هست، بازی کنم. اتاق فِرِد کمی کوچکتر بود،این اتاق هم دو تخت داشت، که هر دوی آنها پتوهای آبی داشتند. فرد هم گفت که می­توانم از اسباب­بازی­هایش استفاده کنم. خیلی زود وقت شام رسید. درست وقتی که ما دور میز نشستیم،پل از سر کار به خانه آمد. او قد بلندترین مردی بود که من در تمام طول زندگیم دیده بودم!موهایش خاکستری بود،وقتی با من دست می­داد، لبخند زد وگفت: - به خانه­ی من خوش آمدی بیلی! فکر می­کنم واقعاً به من خوش آمد گفت، هیچ وقت یادم نمی­آید پدری داشته باشم. حتی داشتن یک پدرخوانده هم چیز جدیدی بود. شام خیلی خوب بود، مرغ داشتیم و سبزیجات.برای دسر هم، کلوچۀ گیلاس. به این فکر کردم که آیا همیشه اینجا شام خواهیم داشت،مادرم بعضی وقت­ها یادش می­رفت به من غذا بدهد. شاید فران هم همینطور باشد. وقتی هیچ کس حواسش به من نبود یک تکه مرغ در جیبم گذاشتم. وقتی شام تمام شد، سریع به اتاقم دویدم و تکّۀ مرغ را زیر بالشم گذاشتم. اگر فران فراموش می­کرد که به من شام بدهد، حالا حداقل چیزی برای خوردن داشتم. نام اسلحه: راکت لانچر کشور سازنده: آمریکا وزن: 5 کیلو گرم سرعت حرکت گلوله: 83 متر بر ثانیه حداکثر برد: 640 متر بعد از شام با فِرِد و جان،بیرون از خانه بازی کردیم. آنجا یک تاب و یک زمین بازی شنی و یک حلقه­ی بسکتبال بود. خیلی به ما خوش گذشت و برای مدتی من فراموش کردم که باید ناراحت باشم. قبل از اینکه دیر شود ما باید به خانه می­رفتیم

مجلات دوست کودکانمجله کودک 273صفحه 12