مجله کودک 273 صفحه 33
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 273 صفحه 33

سفید دارم. چرا بروم و بی­خودی قول مردانه بدهم؟ از اینکه لواشک را به امیر داده بودم، پشیمان شدم. اگر می­دانستم کار با یک قول مردانه تمام می­شود،این کار را نمی­کردم. آقای ناظم با چوب به پای خودش زد و همهمه­ی بچه­ها را خاموش کرد و گفت: «خب،حالا وقت آن رسیده که بیایم ببینم یقه­ی کت کی کثیف است.» خیالم راحت بود،چون می­دانستم که دستمال نام اسلحه: بریکسیا- 45 میلی متری کشور سازنده: ایتالیا وزن: 15 کیلوگرم سرعت حرکت گلوله:83 متر بر ثانیه حداکثر برد:530 متر سفید امیر تمیز است و روی کت سیاه من برق می­زند. آقای ناظم راه افتاد و مشغول بازدید یقه­های سفید بچه­ها شد. وقتی به سر صف ما رسید،به خودم قول دادم که فردا حتماً یقه­ی سفید را بدوزم و این قدر عذاب نکشم. آقای ناظم یقه­ی سفید بچه­های صف ما را بازدید می­کرد که ناگهان باد سختی شروع به وزیدن کرد. از آن بادهای پاییزی پر گرد و خاک. گرد و غبار همه­ی حیاط مدرسه را فرا گرفت و چشمها بی­اختیار بسته شد. من هم سرم را توی یقه­ام بردم که خاک چشم­هایم را اذیت نکند. وقتی باد آرام گرفت. آقای ناظم دوباره مشغول کارش شد. با دست کت و شلوارش را تکاند. سرفه­ای کرد و جلو آمد و آمد تا به من رسید. یک دفعه سر جا خشکش زد از این کار آقای ناظم خیلی تعجب کردم. گفتم: «آقا یقه­ی ما که تمیز است؟» کتم را گرفت، کشید وگفت: «چی تمیز است؟» -آقا یقه­مان! ببینید مثل برف سفید است! آقا ناظم یقه­ی کتم را گرفت و گفت: «اول یقه­ی سفیدت را نشانم بده،بعد من می­گویم تمیز است یا نه؟» دستم را به یقه­ی کتم زد. یک دفعه دیدم از دستمال سفید هیچ خبری نیست! حیاط مدرسه مثل فِرفِره دور سرم چرخید. فهمیدم چه شده؛ یقه یا بهتر بگویم همان دستمال سفید امیر را باد برده بود! بد شانسی از این بدتر هم می­شود؟ بقیه­ی ماجرا به کجا خواهد کشید؟ مجموعه­ی3 جلدی «بچه­های کوچه» پر از قصه­های جذاب و خواندنی است که نمونه­ای از آن­را خواندید. بهای جلد سوم کتاب 350 تومان است که این قصه از آن انتخاب شده بود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 273صفحه 33