محمد میرکیانی
کت سیاه و یقهی سفید
آن سالها، دانشآموزان روی کُتهایشان یقهی
سفید میدوختند. پاییز بود. چند روز هم از بازشدن
مدرسهها گذشته بود. ولی کت من هنوز یقهی
سفید نداشت. آقای ناظم هرروز از بچهها خواهش
میکرد که یقهها ر ا بدوزند. میگفت که امروز
دیگر، روز آخر است.... اگر فردا دانشآموزی به
مدرسه بیاید و یقهی سفید ندوخته باشد،دیگر هر
چه دیده از چشم خودش دیده!
چند نفری از بچهها هنوز یقهی سفید را
ندوخته بودند، یکی از آنها هم من بودم. راستش را
بخواهید این حرف آقای ناظم را هرروز پشت گوش
میانداختم. هروقت که مدرسه تعطیل میشد،
میرفتم دنبال بازی و تفریح؛ برای همین مادرم اصلاً
نام اسلحه: نارنجک انداز 40-CIS
کشور سازنده: سنگاپور
وزن: 33 کیلو گرم
سرعت حرکت گلوله: 241 متر بر ثانیه
حداکثر برد: متر
مرا پیدا نمیکرد که یقهی سفید را به کتم بدوزد.
من هم که فقط همان یک کت را داشتم.
آن روز، وقتی سر صف ایستادیم،آقای ناظم باز
از یقه سفید کُتها حرف زد. با خودم گفتم: ای وای!
امروز هم بدون یقه هستم!
ترسیدم و لرزیدم. از دست خودم حسابی عصبانی
شدم. نمیدانستم چه کار باید بکنم. داشتم ناامید
میشدم که یه یاد امیر و دستمالش افتادم. پشت
سَرَم ایستاده بود. توی راه مدرسه یک دستمال سفید
دست او دیده بودم. اگر امیر دستمال سفیدش را
به من میداد،نجات پیدا میکردم. میتوانستم
دستمال را یک جوری به یقهی کتم بند کنم. با این
فکر،یواشکی سرم را عقب برگرداندم و گفتم: «آن
مجلات دوست کودکانمجله کودک 273صفحه 31