مجله کودک 273 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 273 صفحه 31

محمد میرکیانی کت سیاه و یقه­ی سفید آن سالها، دانش­آموزان روی کُتهایشان یقه­ی سفید می­دوختند. پاییز بود. چند روز هم از بازشدن مدرسه­ها گذشته بود. ولی کت من هنوز یقه­ی سفید نداشت. آقای ناظم هرروز از بچه­ها خواهش می­کرد که یقه­ها ر ا بدوزند. می­گفت که امروز دیگر، روز آخر است.... اگر فردا دانش­آموزی به مدرسه بیاید و یقه­ی سفید ندوخته باشد،دیگر هر چه دیده از چشم خودش دیده! چند نفری از بچه­ها هنوز یقه­ی سفید را ندوخته بودند، یکی از آنها هم من بودم. راستش را بخواهید این حرف آقای ناظم را هرروز پشت گوش می­انداختم. هروقت که مدرسه تعطیل می­شد، می­رفتم دنبال بازی و تفریح؛ برای همین مادرم اصلاً نام اسلحه: نارنجک انداز 40-CIS کشور سازنده: سنگاپور وزن: 33 کیلو گرم سرعت حرکت گلوله: 241 متر بر ثانیه حداکثر برد: متر مرا پیدا نمی­کرد که یقه­ی سفید را به کتم بدوزد. من هم که فقط همان یک کت را داشتم. آن روز، وقتی سر صف ایستادیم،آقای ناظم باز از یقه سفید کُتها حرف زد. با خودم گفتم: ای وای! امروز هم بدون یقه هستم! ترسیدم و لرزیدم. از دست خودم حسابی عصبانی شدم. نمی­دانستم چه کار باید بکنم. داشتم ناامید می­شدم که یه یاد امیر و دستمالش افتادم. پشت سَرَم ایستاده بود. توی راه مدرسه یک دستمال سفید دست او دیده بودم. اگر امیر دستمال سفیدش را به من می­داد،نجات پیدا می­کردم. می­توانستم دستمال را یک جوری به یقه­ی کتم بند کنم. با این فکر،یواشکی سرم را عقب برگرداندم و گفتم: «آن

مجلات دوست کودکانمجله کودک 273صفحه 31