مجله کودک 303 صفحه 16
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 303 صفحه 16

کار زشت پیرمرد مجید ملامحمدی پیرمرد عصبانی با خودش هم دعوا داشت . از وقتی که پا به شهر مدینه گذاشته بود ، در صورتش اخم داشت . او از "شام" آمده بود معلوم نبود در شهر مدینه چه کاری دارد . او کمی که رفت چشمش به امام حسن (ع) افتاد . ایستاد و گفت : "چه خوب شد ، خوب جایی پیدایش کردم . حالا باید در این جا که خلوت است ، به حسابش برسم ." جلورفت وبا عصبانیت گفت :"چه عجب ، پیدایت کردم پسر علی !" بعد صدایش را بلند کرد وسر حضرت داد کشید . امام حسن (ع) به او اعتنا نکرد و به راه خود ادامه داد .پیرمرد فوری اسب لاغر خود را کشید و دنبالش رفت . بعد شروع کرد به گفتن حرفهای زشت . امام حسن (ع) سر به زیر انداخت . چند مرد با شنیدن حرف های زشت پیرمرد ، ناراحت شدند . دهان او پراز کف شده بود .دستهایش می لرزید . اما دست بردار نبود . امام حسن(ع) ایستاد و با محبت به او نگاه کرد پیرمرد ترسید . فکر کرد که امام می خواهد او را تنبیه کند .فوری گفت : "من از تو و پدرت بدم می آید . شماها دروغگو هستید . به کسی کمک نمی کنید . دلتان برای آدم های بیچاره نمی سوزد ." پرتو های نور معمولی از منبع خود به اطراف پخش می شوند اما پرتو نورلیزر قابلیت دسته شدن و هدایت در یک مسیر را دارا است .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 303صفحه 16