مجله کودک 376 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 376 صفحه 9

و نشان می­داد که از خانواده­هایی فقیر و کم درآمد هستند. اما در عوض تا دلتان بخواهد، شلوغ و سرزنده و پرنشاط بودند. وقتی از فاصلة چند متری اولین عکس را از بازی گروهی آنها گرفتم، زود هوش و حواس آنها به طرف من جلب شد و مرا به شرکت در بازی خودشان دعوت کردند چند تا از آنها هم ژست­هایی در مقابل دوربین من گرفتند تا از آنها عکس یادگاری بگیرم. بچّه­ها را به صحبت گرفتم. خیلی پر سروصدا بودند و توی حرف همدیگر می­دویدند و هر کدام حرف و صحبتی برای گفتن یا قصه و خاطره­ای برای تعریف کردن داشتند،. تا آنجا که می­شد به نقل حرف­ها و صحبت­های بچّه­ها گوش دادم و چند تا سوالی هم از آنها کردم. بچه­ها با من نه مثل یک مهمان غریبه، بلکه مثل یک دوست صمیمی و آشنای قدیمی، خیلی خودمانی رفتار می­کردند. یکی از آنها با اصرار مرا به بازی دعوت می­کرد. عذرخواهی کردم و گفتم: «من بازی شما را بلد نیستم. شما بازی کنید و من تماشا می­کنم!» موقع خداحافظی، بچه­ها چند بار از پشت سر صدایم کردند و برایم دست تکان دادند. چه­قدر گرم و مهربان بودند!... غروب امروز، از یک پیرمرد دستفروش، دو تا تسبیح سفید رنگ از جنس عاج فیل خریدم. البته قصد خرید نداشتم و امروز فقط هدفم قدم زدن و گردش کردن در خیابان­های خلوت کولاباه بود. اما دو چیز باعث شد که از پیرمرد خرید کنم. اول این که پیرمرد، چهره­ای زیبا و نورانی، با ریش­های سفید و بلند و لباس­هایی به همان سفیدی داشت و تمیزی و پاکیزگی­اش نشان می­داد که مسلمان است. خیلی هم خوشرو و خوش­زبان بود. دوم این که چند کلمه­ای به زبان فارسی یاد گرفته بود و با همان چند کلمه به من فهماند که مسلمان و «شیعه» است. از شیعه بودنش بیشتر خوشم آمد. با این حال، همان­طور که دوستم در تهران به من سفارش کرده بود، با پیرمرد دستفروش آن­قدر چانه زدم که از او حسابی تخفیف گرفتم. سرانجام قیمت یک جفت تسبیح سفید عاجی از 200 روپیه به 50 روپیه رسید و معامله انجام شد، در حالی که من و هم پیرمرد هر دو راضی بودیم و خوشحال! بعداً فکر کردم که اگر من آدم دل­نازکی نبودم و کمی هم حال و حوصلة بیشتری داشتم، ممکن بود قیمت آن دو تسبیح را تا 35 روپیه هم پایین آورد...! (ادامه دارد) ایوا سعی می­کند با کمک روبات بفهمند که برای وال ای چه اتفاقی افتاده است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 376صفحه 9