مجله کودک 396 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 396 صفحه 8

اولین روزه محمد علی دهقانی خورشید، در حال غروب کردن بود. هستی، توی اتاقش نشسته بود و آرام آرام با عروسهایش حرف میزد. امّا خیلی حال و حوصله نداشت. آن روز هستی، برای اوّلین بار روزه گرفته بود. توی پذیرایی، تلویزیون روشن بود و دعای «ربنّا» را میخواند. هستی، گوش و هوش خودش را به این دعا داده بود و ته دلش خوشحال بود. چون میدانست که بعد از این دعا اذان میشود. بالاخره او توانسته بود گرسنگی و تشنگی یک روز بلند و گرم تابستان را تحمّل کند. مادر از توی آشپزخانه صدا زد: «هستیجان! نمیآیی کمک من؟ میخواهیم افطار کنیم!» هستی، تا اسم «افطار» را شنید، از روی تختش بلند شد و به عروسکها گفت: «همین جا باشید تا من برگردم! میروم افطار میکنم و زود میآیم.» بعد به آشپزخانه رفت تا به مادر کمک کند. مادر، همه چیز را آماده کرده بود. فقط باید هستی سفره را پهن میکرد و خوردنیها را روی آن میچید. هستی به مادر کمک کرد و خیلی زود سفرهی افطاری آماده شد. هنوز کمی به اذان مغرب مانده بود و هستی داشت فکر میکرد: «حالا چهکار کنیم؟» که در خانه به صدا درآمد. هستی زود رفت و در را باز کرد. پشت در «یاس» کوچولو ایستاده بود و یک سینی کوچک در دست داشت. توی سینی هم یک کاسه آش موضوع تمبر: اداره پست آنگولا قیمت : ندارد سال انتشار: 2000

مجلات دوست کودکانمجله کودک 396صفحه 8