مجله کودک 396 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 396 صفحه 9

کشک خوشرنگ و بو. یاس به هستی سلام کرد و گفت: «هستی! آش نذری است.» هستی، جواب سلام یاس را داد و آش را از دست او گرفت و برد توی خانه. یاس، بهترین دوست هستی است و هفتسال دارد. امسال قرار است برود کلاس اوّل. آنها همسایهی دیوار به دیوار هستند و بیشتر روزها با هم بازی میکنند. مادر، کاسهی آش را توی ظرفی دیگر خالی کرد و شست و با سینی آن به دست هستی داد و گفت: «بگو نذرتان قبول باشد!» هستی، ظرفهای خالی را به یاس داد و گفت: «یاسی! میدانی من امروز روزه گرفتهام؟» یاس گفت: «روزهی کلّه گنجشکی؟» هستی گفت: «نه! روزهی درست و کامل! راست- راستکی!» یاس گفت: «یعنی هیچی نخوردی؟» هستی گفت: «هیچی!» یاس گفت: «خوش به حالت! من هم میتوانم روزه بگیرم؟» هستی گفت: «آره، هروقت قدّ من شدی، میتوانی!» یاس گفت: «خب، خداحافظ!» و دوید به طرف خانهی خودشان. هستی هم برگشت توی خانه. در همین وقت صدای اذان هم برگشت توی خانه. در همین وقت صدای اذان بلند شد. هستی و پدر و مادر کنار سفرهی افطاری نشستند. پدر گفت: «روزهات قبول، دخترم!» و بعد یک دعا خواند که هستی معنای آن را نفهمید. پرسید: «بابا، چی بود خواندی؟» پدر گفت: «این دعا مخصوص وقت افطار است و خوب است قبل از خوردن افطاری آن را بخوانیم: خدایا؛ برای تو روزه گرفتیم. با روزی و نعمت تو افطار میکنیم و در همه حال به تو توکّل میکنیم. راستی که تو شنوای بینا هستی.» مادر و هستی هم دستهایشان را به حالت دعا بلند کردند و «آمین» گفتند. آن وقت همه با هم افطار کردند. آش نذری یاس کوچولو خیلی خوشمزه بود. هستی، در حالی که با لذّت آش را میخورد، گفت: «مامان! میشود ما هم آشنذری درست کنیم؟» مادر گفت: «البته دخترم! چرا که نه؟!» موضوع تمبر: چهره شخصیت آنگولا قیمت : 10 واحد سال انتشار: 1951

مجلات دوست کودکانمجله کودک 396صفحه 9