
ممد کوفته
جواد یزدانی
مامان دستم را محکم گرفت و به دنبال خودش کشاند.
وقتی جلوی در دفتر رسیدیم چادرش را مرتب کردو در حالی که دستم را به شدت فشار میداد وارد دفتر شد.
مدیر در حال صحبت کردن بود ، معلم ها دو ر تا دور دفتر نشسته بودند و چشممان به دهان مدیر بود.
وقتی مامان وارد شد همه ی چشم ها به طرف ما برگشت .
از خجالت سرم را پایین انداختم .
مدیر یک لحظه حرفش را قطع کرد و رو به مامان گفت : «خانم!من که به شما گفته بودم، هیچ کدام از معلم ها حاضر نیستند بچه ی شما را بپذیرند.
این هم معلم ها ! هر کدام حاضرند مسئولیت بچه ات را به عهده بگیرند، بگویند تا بچه را به او بسپارم .
من که از عهده ی او بر نمی آیم.»
· موضع تمبر : چهره شخصیت ویتنام ( هوش مین)
· قیمت : سه واحد
· سال انتشار : 1940
مجلات دوست کودکانمجله کودک 401صفحه 33