مجله کودک 401 صفحه 35

به کاریمان برسیم» بعد هم با صدای بلندر فریاد زد' «اکرم خانم! مگر نمی بینی جلسه داریم؟ خانم که تشریف بردند ، در مدرسه را ببندید.» دست داغ مادر خیس عرق شده بود . انگار تمام وجودش گر گرفته بود. سرجایش میخ کوب شده بود وتکان نمی خورد . گوشه ی چادرش را جلوی شمش گرفت و آرام گریه کرد. خواستم داد بزنم «مگه تقصیرمنه که دماغم مثل کوفته است؟» ولی جرأت نکردم. بیچاره مامان ! به خاطر من مجبور شد به مدیر ، به بابا، به ناظم و به معلم التماس کنه. بابا می گفت :« ولش کن ، درس رو میخواد چه کار کنه؟ این همه تحصیل کرده ی بیکار ریخته توی خیابان ها. بیاد وردست خودم وایسته کار یاد بگیره و فردا برای خودش کاسب بشه.» مامان می گفت: «نه اینکه تو دنیارو فتح کردی ؟!» بابا عصبانی می شدو می گفت : «مگه چی کم داری ؟!» و مامان می گفت : « چی دارم؟ وقتی بگو مگویشان بالا می گرفت مامان با گریه می گفت : « می دونم؛ قصدت اینکه این بچه رو ببری وردستت و به عنوان پادو ازش کار بکشی.» و بعد وقتی صدا ی بابا بلندتر می شد ، مامان کم کم کوتاه می آمد والتماس می کرد . مامان دلش برایم می سوخت ، ولی من بیشتر دلم به حال مامان می سوخت.... داستان از این زمان به بعد جالب تر می شود. کتاب به رنگ گل های قالی به قیمت 1100 تومان در دسترس شماست. · موضع تمبر : بزرگداشت سالوا در آلنده رهبر شیلی ( چاپ ویتنام) · قیمت : 12 واحد · سال انتشار : 1969