مجله کودک 489 صفحه 35

است. به همین خاطر، چشمهایش را بست، سرش را چند بار تکان داد و از خدا خواست که وقتی چشم باز میکند، از خواب بیدار شده باشد. چشمهایش را که باز کرد، حیرتزده به عقب پرید. زنی در آستانهی در حیاط ایستاده بود و خیره نگاهش میکرد. یک لحظه نگاهشان به هم گره خورد؛ اما زن با بیخیالی راهش را کشید و به سوی ایوان رفت. او سبد سنگینی به دست داشت و نفسش بریده بود. دل کلاغ برایش سوخت؛ اما وقتی بیاعتناییاش را دید، دلش به شور افتاد و خودش را از سر راه او کنار کشید. زن، سبد را روی ایوان گذاشت و نفسنفسزنان به سوی در حیاط برگشت. کلاغ بار دیگر دوید و سرِ راهش قرار گرفت و انگار که بخواهد چیز مهمی را نشانش بدهد، سینهاش را جلو داد، سرش را بالا گرفت و راست به چشمهایش زل زد. زن که نمیتوانست جلو خندهاش را بگیرد، با صدایی بلند گفت: «چه زمانهای شده! کلاغها هم برای خودشان کسی شدهاند!» وقتی نگاه زن به لباسهایی افتاد که روی زمین افتاده بود، کلاغ دید که ابروهایش مثل دو تا علامت سؤال درهم کشیده شد. بعد هم صدای آه او را شنید که انگار صدای شکسته شدن قلبش بود... با هم قسمتی از آغاز داستان پسری که کلاغ شد را خواندیم. کتاب به بهای 1700 زردآلو زردآلو میوهای است سرشار از فیبر (برای حرکت غذا در لوله گوارش) ویتامینهای ث و آ و آهن. در زردآلو مادهای وجود دارد که ویتامین آ را میسازد. ویتامین آ در تقویت قدرت بینایی نقش مهمی دارد.