فصل سوم : گفتگـو
ما خون این دختر را به تو بخشیدیم
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : طباطبایی ، صادق ( نویسنده )

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

ما خون این دختر را به تو بخشیدیم

‏فردای آن روز به طرابلس رفتیم. امام موسی در مراسم خاک‌سپاری آن دختر سخنرانی ‏‎ ‎‏عاطفی بسیار قشنگی کردند و با ذکر داستانهایی از سیره حضرت مسیح غائله را ‏‎ ‎‏خواباندند. پدر مقتول که به شدت متاثر بود و غمگین، به ایشان گفت، سیدی مادر این ‏‎ ‎‏دختر و من، خون این دختر جوان را به تو می‌بخشیم. تو هر چه صلاح و بر اساس ‏‎ ‎‏عدالت می‌دانی عمل و اجرا کن. من با دیدن این صحنه بغض شدیدی گرفته بودم، ‏‎ ‎‏دکتر چمران از من عاطفی‌تر بود و لذا منقلب‌تر بود. به هرحال ناهار را به اتفاق ‏‎ ‎‏مشایعین و در منزل پدر و مادر مقتول خوردیم و همه به بیروت باز گشتیم. ابوجهاد و ‏‎ ‎‏ابوزعیم در مجلس منتظر امام موسی صدر بودند. با آمدن ما، آنها خوشحال شدند و از ‏‎ ‎‏اینکه یک بحران خطرناک مرتفع شده بود خیلی راضی بودند.آن جوان را نزد دایی‌جان ‏‎ ‎‏آوردند. بسیار سرافکنده بود. خود را روی پای ایشان انداخت و مرتب می‌گفت «مولانا ‏‎ ‎‏خلصنی» یعنی مولای من مرا خلاص کن. ‏

‏دایی‌جان او را قدری موعظه کردند و گفتند صاحبان دم، تو را حلال کردند، تو چه ‏‎ ‎‏می‌کنی؟ برو و استغفار کن الآن به یاد ندارم برای ت‏‏ا‏‏دیه دیه قتل عمد چه کردند. این ‏‎ ‎‏گفتگو ربع ساعتی طول کشید و بالاخره متفرق شدند. آن شب به بعلبک رفتیم تا صبح ‏‎ ‎‏زود روز بعد بتوانند در مراسم نظامی ‌اولین گروه چریکهای امل در خیام اطراف ‏‎ ‎‏دره‌های بقاع باشند. مراسم برای من بسیار مهیج بود. همان‌جا به دایی‌جان گفتم خدا ‏‎ ‎‏عاقبت شما را به خیر کند. خیلی خندیدند و به شوخی گفتند ببین شماها من آخوند و ‏‎ ‎‏طلبه را به چه کارهایی کشانده‌اید.‏

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 120