سخن دل
      عاشق دوست ز رنگش پیداست
      بی دلی از دل تنگش پیداست
      نتوان نرم نمودش به سخن  این سخن از دل سنگش پیداست
      از در صُلح بُرون ناید دوست  دیگر امروز ز جنگش پیداست
      می زده ست از رُخ سُرخش پُرسید  مستی از چشم قشنگش پیداست
      یار امشب پی عاشق کشی اَست  من نگویم؛ ز خدنگش پیداست
      رازِ عِشق تو نگوید «هندی»
      چه کُنم من، که ز رنگش پیداست