کعبۀ مقصود
      هَر جا که شدم از تو ندایی نشنیدم
      جُز از بُت و بتخانه اثر هیچ ندیدم
      آفاق پُر از غلغله است از تو و هرگز  با گوش کر خود بصدایی نرسیدم
      دنیا هَمه دریای حَیات و من مسکین  یک قطره از این موج خروشان نچشیدم
      رفتند حریفان بسوی کَعبۀ مقصود  با محملی از نور و بگردش نَرسیدم
      این خرقۀ پوسیده رَها کرده وَ رفتند  من شاد باین پوسته در خرقه خزیدم
      صٰاحب دل آشفته گذشت از پل و من باز  دنبال خسان پشت به پل کرده دویدم
      مُرغان هَمه بشکسته قفس را و پَریدند  من در قفس افتاده بخود تار تنیدم
      یا رَب شود آن روز که در جَمع حریفان
      بینم که از این لانۀ گندیده پَریدم