مجله کودک 30 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 30 صفحه 7

آشی به تو بدهم که تا آخر زمستان گرسنه­ات نشود». بچه مورچه گفت: «ننه جان! جیرجیرک به پشتش اشاره می­کند...» ولی ننه مورچه یک کاسه آش داغ آورد و ملاقه ملاقه به گلوی جیرجیرک ریخت و به حرف بچه مورچه توجه نکرد. جیرجیرک دوباره دوباره لرزید و به پشتش اشاره کرد و گفت: «بید بید... بید بید.» بچه مورچه گفت: «ننه جان! دارد به پشتش اشاره می­کند.» ننه مورچه گفت: «می­دانم. خودم می­بینم. حتماً می­خواهد بگوید پشت آش یک لیوان دوغ می­چسبد.» و رفت یک لیوان دوغ برایش آورد و به خوردش داد. جیرجیرک که سیر سیر شده بود، به زور دوغ را خوردو باز به پشتش اشاره کرد و لرزید و گفت: «بید بید...بید بید.» بچه مورچه به مادرش گفت: «ننه جان به پشتش اشاره می­کند. شاید می­خواهد بگوید ژاکت می­خواهم. شاید سردش است.» جیرجیرک که هنوز می­لرزید و هیچ کاری نمی­توانست بکند، دوباره به پشتش اشاره کرد و لرزید. ننه مورچه دوید یک ژاکت برایش آورد و روی شانه­اش انداخت ولی باز هم جیرجیرک به پشتش اشاره کرد و گفت: «بید بید... بید بید.» بچه مورچه رفت توی فکر. بعد کمی به دور و برش نگاه کرد. یکدفعه چشمش به پنجره افتاد. هنوز از آسمان گلوله گلوله برف می­بارید. بچه مورچه چنان جیغی کشید که نگو و گفت: «فهمیدم، فهمیدم. یک گلوله برف افتاده پشت یقۀ خاله جیرجیرک.» و دوید پشت یقۀ خاله جیرجیرک را نگاه کرد و بعد یک تکه بزرگ برف را از توی لباسش درآورد. در این موقع خاله جیرجیرک با خوشحالی از جا پرید و گفت: «جیر جیر!... همین بود. همین!». آن وقت روی ننه مورچه و بچه مورچه را بوسید و ژاکت را پوشید و رفت کنار آتش تا لباسش خشک شود. آن سال، سال خوبی بود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 30صفحه 7