مجله کودک 31 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 31 صفحه 14

یک دفعه مامانی آمد. دوتایی­مان حسابی ترسیدیم تا مامانی آمد توی اتاق، دوتایی دویدیم و چسبیدیم به دیوار. مامانی تا مرا دید، زد روی دستش و جیغ زد و گفت: «خاک بر سرم! باز دو دقیقه شما رو تنها گذاشتم، دسته گل به آب دادید ! اِه اِه، ببین چی کار کردن؟!، نگاه کن این چه شکلی شده؟» من و محمد حسین هیچی نگفتیم. مامانی باز گفت: «کی گفت شما به قیچی دست بزنید؟! الان خدمت دوتاتون می­رسم!» بعد مامانی که زیاد زیاد عصبانی بود، آمد که ما را بگیرد، ما خواستیم فرار کنیم، ولی مامانی ما را گرفت. من دیگر می­خواستم گریه کنم. مامانی مرا گوشۀ دیوار گیر انداخت و محمد حسین را گرفت و دمرو انداخت روی پایش و زد به پشتش. جیغ و داد محمد حسین رفت هوا، بعد مامانی او را ول کرد و مرا گرفت، قبل از این که مامانی مرا بزند، من زدم زیر گریه؛ اما باز هم مامانی مرا کتک زد و گفت: «همین جوری بمون تا بابات بیاد.» قیافۀ من خیلی زشت شده بود، مامانی هم که کلی عصبانی بوده یک فکری برای موهایم نمی­کرد که این محمد حسین خرابش کرده بود بابایی که آمد خانه، اول دوتایی­مان را دعوا کرد و بعد هم من و هم محمدحسین را برد سلمانی و موهایمان را زد. اما باز هم شکلِ شکل هم بودیم. کچلِ کچلِ.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 31صفحه 14