مجله کودک 31 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 31 صفحه 13

از توی آینه مرا نگاه کرد. بهش گفتم: «نیگاه داره؟» گفت: «آره.» گفتم: «به خودت نیگاه کن». گفت: «می­خوام به تو نگاه کنم، به تو چه!» من دیگر محلش نگذاشتم. انگشت نوکِ دماغم را فشار دادم تا کوچکتر بشود، آن قدر زشت شدم که این محمد حسین پررو خندید. بعد همۀ همۀ موهایم را ریختم یک طرف و خودم را نگاه کردم خوب نشد، بعد با دست همۀ موهایم را از تو پیشانی­ام زدم عقب، بهتر شد. بعد قیچی مامانی را برداشتم و یک تکه از موهایم را گرفتم و توی آینه به آن نگاه کردم، هی می­خواستم آن­را قیچی کنم، هی نزدیک بود دستم را بچینم. محمدحسین گفت: «می­خوای من برات بچینم؟». من سرم را تکان دادم. محمدحسین قیچی را از من گرفت و گفت: «بیا بشین رو صندلی، مثل سلمونی­ها.» من نشستم روی صندلی. محمد حسین قیچی را گذاشت زمین و گفت: «یه فکر خوب! یک دقیقه وایسا!». بعد بدو بدو رفت توی آشپزخانه و پیش بند مامانی را آورد، یک کاسه آب هم آورد. پیش بند مامان را انداخت گردن من. برایم خیلی بزرگ بود. بعد کاسۀ آب را خالی کرد روی سرم. من داد زدم: «اِه، چی کار می­کنی؟» همۀ کله­ام خیس شد. آب ریخت روی صورتم و بعد رفت توی گردنم، سردم شد. گفتم: «اصلاً نمی­خوام.» محمدحسین گفت: «خب، دیگه نمی­ریزم». بعد من نشستم. محمد حسین ذره، ذره موهای مرا گرفت و چید. گفتم: «خرابش نکنی­ها.» گفت: «حرف نزن، حواسم پرت می­شه.» بعد همین طوری که داشت موهایم را می­چید،

مجلات دوست کودکانمجله کودک 31صفحه 13