مجله کودک 52 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 52 صفحه 8

دوستی خاله خرسه به مناسبت 8 مهر، روز بزرگداشت مولوی یکی بود، یکی نبود. در زمانهای قدیم، پهلوان جوانی زندگی میکرد که خیلی قوی و نیرومند بود. این جوان، روزی از رروزها در بیابانی میرفت که ناگهان صدای فریادی شنید که کمک میخواست. نگاه کرد و دید خرسی در دست اژدهایی بزرگ و وحشتناک گرفتار شده است. پهلوان جوان قصة ما، شمشیرش را بیرون کشید و با یک ضربة محکم، اژدها را کشت و خرس را آزاد کرد. اژدهایی، خرس را در میکشید شیرمردی رفت و فریادش رسید! خرس به خاطر خدمتی که جوان قوی به او کرده بود، با او دست شد. از آن به بعد، هر جا که پهلوان جوان میرفت، خرس هم مثل یک سگ وفادار به دنبالش میرفت. روزی از روزها که پهلوان قصمه ما از راهی میگذشت و خرس هم در پیاش بود، پیرمردی آنها را دید و دانست که ان جوان و آن خرس، با یکدیگر دوستی دارند. جلوتر رفت و گفت: «ای جونان نیرومند، میبینم که با خرسی سفر میکنی!» جوان گفت: «آری، او برای من مثل یک دوست مهربان است!» پیرمرد گفت: «ای جوان نیرومند، بیا و از این دوستی بگذر. از من بشنودو با خرسها دوستی نکن! مگر آدم در این دنیا کم است که با خرس دوستی میکنی؟» جوان، ماجرای اژدها و خرس را برای پیرمرد، باز گفت. پیرمرد کمی فکر کرد و سپس گفت: «میدانم جوان! درست است که این حیوان زبان بسته میخواهد خوبی تو را تلافی کند؛ ولی از من بشنو و از او جدا شو! چون ممکن است در آیندهای نزدیک، صدمه ای از او ببینی!» جوان با تعجب گفت: «صدمه؟ از این هرس مهربان! او مثل یک سگ وفادار، رام من است. ما با هم دوستیم!» پیرمرد گفت: دوستی ابله، بتراز دشمنی ست او به هر حیله که دانی، راندنی ست! هی بیا با من، بران این خرس را خرس را مگزین مهل همجنس را جوان با خودش گفت: «این پیرمرد، به دوستی من و خرس مهربان، حسادت میکند، چشم ندارد که ببیند، خرس با من دوستی میکند!» پیرمرد هر چه گفت، جوان نشنید و همراه خرس، به راه خود رفت. پیرمرد آه سردی کشید و از آنجا دور شد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 52صفحه 8