مجله کودک 229 صفحه 40
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 229 صفحه 40

مینا ملکیان/ 6 ساله / از اصفهان محمد حسین خادم­الحسینی / سوم راهنمایی/ از اتهران اسکناس پیر یک اسکناس پیر جا مانده در جیبم آن اسکناس افسوس دارد دلی پر غم زندان جیب من بی­روز نه بی­نور او گوشه­ای تنهاست از دست مردم دور امروز واکردم من چین اخمش را آهسته چسباندم با چسب زخمش را گفتم به او: ای دوست حالا بزن لبخند دیگر تو را مردم تحویل می­گیرند کمیا مهدیان ، از تهران معلم به شاگرد خود می­گوید: چند هفته است که به حمّام نرفته­ای؟ شاگرد: از وقتی که امیرکبیر در حمّام کشته شد! بچه­ای به مادرش می­گوید: «50 تومان به من بدهید. می­خواهم به مردی بیچاره بدهم.» مادر: «به کی؟» بچّه: «به مردی که سر کوچه لبو می­فروشد.» پسر: «مادربزرگ، شما می­توانید پسته و آجیل بخورید؟» مادر بزرگ: نه پسرم، من که دندان ندارم. پسر: پس این­ها را برای من نکه دارید تا من بروم بازی و برگردم! معلم از شاگردان خود پرسید: می­خواهید در آینده چه کاره شوید؟ علی: من می­خواهم هیچ کاره شوم. رضا: من می­خواهم منشی علی شوم! الها و ایلیا فرحمند از لاهیجان پاچا هم پاسخ می­دهد که او را به قصر نخواهد برد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 229صفحه 40