مجله نوجوان 06 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 06 صفحه 5

گزارش نقاشی می­خوان، بابای یکی از هم کلاسیهای ما رفت و درستش کرد...« نفر آخر پرستو خانم رضایی است که کلاس دوم است و از همه آنها کوچکتر، کیف بزرگی به پشتش آویزان است که انگار سنگینی می­کند. از او می­پرسم که آیا پدر یا مادر او هم امروز در جلسه شرکت می­کنند یا نه؟ می­گوید: «بله... آخه من هرسال نمره انضباطم بیسته. اونها هم میان که نمره من کم نشه...» - فکر می­کنی که مامان یا بابا فقط به خاطر این که نمره انضباط تو کم نشه به جلسه می­آیند؟ این جا دوباره زهرا وسط حرف می­پرد و می­گوید: « فقط به خاطر نمره نیست. میان شیر کاکائو و کیک هم بخورن...» و این بار به غیر از مریم دیگر کسی نمی­خندد پرستو ادامه می­دهد: «نه خیرم. مامان من اصلاً کیک نمی­خوره، چون هرسال میارش خونه واسه من. » رویش را به طرف من می­گرداند می­گوید: «مامانم می­گه تو جلسهها در مورد همه چیز حرف می­زنن. درباره کتابخونه، کلاسها درس زنگ ورزش و همه چیز. من خیلی دوست دارم یک دفعه برم تا از من هم بپرسن. آخه ما بهتر می­دونیم چی لازم داریم... آقا. همونها رو بگیم تا پدر مادرها پولشو بدن و خانم مدیر یا ناظم برن بخرن، مثل تلویزیون و ویدیو.» از مریم به عنوان آخرین سؤال می­پرسم که آیا دوست دارد او و چند نفر دیگر به عنوان نماینده بچهها انتخاب شوند و در جلسه شرکت کنند؟ «بله اون وقت خیلی بهتره، چون می­تونیم بگیم چه چیزهایی می­خواهیم، البته یه چیزهایی توی جلسه می­گن که به درد ماها نمی­خوره و ما اگه نشنویم بهتره، اینها رو مامانم می­گه.» از جمع پنج نفری خداحافظی می­کنم، مادرهایی که دیر رسیدهاند هم زمان با خارج شدن بچهها از مدرسه، وارد می­شوند و به سمت ساختمان حرکت می­کنند. سکوتی محض حیاط مدرسه را پوشانده است. باد مشمعهای پفک و بیسکویت بچهها را جا به جا می­کند. از در مدرسه که خارج می­شوم، صدای هیاهو به گوشم می­خورد. از مدرسه بغلی است. روی تابلویش نوشته است: مدرسه غیر انتفاعی... یاد حرف فرشته می­افتم: «آقا من یک دوست توی مدرسه بغلی دارم که اون هم کلاس سومه، فقط رنگ روپوشش و مقنعه­اش با من فرق می­کنه...» صدای هیاهو حالا واضح تر است: « فردا تعطیله، فیتیله!» انگار آنها هم فردا جلسه دارند. خوب، بد نشد لااقل دیگر فرشته کوچولو نگران عقب ماندن از دوستش نیست. راستی آیا جلسات انجمن اولیا ومربیان در مدارس ما کارآیی لازم را برای بچهها و اولیایشان دارند. ان شاءا... که دارند!! صدای زنگ خشن مدرسه، صدای هیاهو را کم می­کند و صدای هم خوانی بچهها در زنگ مدرسه گم می­شود. از زیر تابلو مدرسه می­گذرم و به این میاندیشم که تا قبل از خوردن شیرکاکائو چه اتفاقاتی خواهد افتاد؟ روز به روز بهتر یا... آخر اینجا مدرسه است!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 06صفحه 5