مجله نوجوان 06 صفحه 34
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 06 صفحه 34

آسمانی ها آسمانی ها این جمعه هم منتظر بودم؛ همه جمعهها منتظرم. غروب که می­شود، من روی پشت بام خانه مان می­ایستم و به دورترها خیره می­شوم. با خود می­گویم حتماً هفته دیگر می­آیی. مادرم جمعهها شیرینی می­پزد. این جمعه وقتی خورشید رفت، از پشت بام آمدم پایین، مادرم ظرف شیرینی را گذاشته بود روی میز. خواستم بردارم، گفت: اول دستها! دستهایم را شستم، بعد شیرینی خوردم مادرها همیشه از این حرفها می­زنند، آن موقع من چیزی را فهمیدم: نمی­آیی، چون شاید هنوز دستهایمان آلوده است. شاید هنوز لایق نیستیم. آنقدر پاک نشده­ایم که قدرت را بدانیم. جمعه آینده بعد از غروب با دستهای پاک سراغ شیرینی­های داغ مادرم خواهم رفت. چه می­شد اگر همه، دست هایمان را می­شستیم؟ مهدی یادگاری 11 ساله انگار صدایت را می­شنوم ؛ هر صبح، درست از پشت پنجره. اصلاً خودت را احساس می­کنم، وقتی نور از روزن اتاقم عبور می­کند چقدر صدای تو قشنگ است. وقتی از خواب بیدارم می­کنی؛ صدایت در صدای همه پرستوها و کبوترها و گنجشکها گره خورده. صبح بخیرخدای دوست داشتنی من! نرگس نقدیانی 15 ساله آخرین بار که آسمان را نگاه کردم، دلم یک ستاره خواست، و از تو یک ستاره خواستم. امشب ستاره جای خودش نبود. اما آسمان پر از نور بود و پر از ستاره که هیچ کدام ستاره من نبودند. حالا از تو نور می­خواهم. نور یعنی خدا. از تو، خودت را می­خواهم. فرشته پاکزاد 17 ساله متشکرم که نسیم لای موهایم می­پیچد. سپاسگزارم که بعضی وقتها آسمان ابری است. از اینکه نور خورشید پوستم را می­سوزاند، خوشحالم. دوست دارم یک لیوان آّب خنک بنوشم. تا صبح می­توانم بشمارم و تا دهها صبح دیگر باید از تو سپاسگزار باشم ؛ چون تو خدای خوب منی. پویا علی پناه 16 ساله

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 06صفحه 34