حکایت مرجان کشاورز
انتخاب
جنگی سخت میان دو لشگر در گرفته بود . یکی از سپاهیان لشگری که در حال شکست بود ، رو به فرار نهاد . گفتند : «کجا می گریزی نامرد ! »
گفت : «اگر بگویند فلانی از میدان جنگ گریخت ، لعنت الله ، مرا خوشتر از آن است که بگویند فلانی کشته شد ، رحمت الله»
ترس موسی
روزی مردی عرب به نام موسی در حال وضو گرفتن بود که کیسه ای زر یافت . همان موقع تکبیر نماز گفتند . عرب کیسه را به دست راست گرفت و پشت سر امام جماعت به نماز ایستاد . اتفاقاً امام جماعت پس از فاتحه این آیه را خواند : «و ما تلک بیمینک یا موسی . » یعنی : «این چیست که در دست راست توست ای موسی ؟ »
مرد عرب وحشتزده کیسۀ زر را پیش محراب انداخت و با سرعت تمام گریخت؛ از ترس آنکه مبادا به او تهمت دزدی بزنند و به زندان بیاندازند .
گردن شکسته
روزی از روزها مولانا قطب الدین از راهی می گذشت . دست بر قضا شخصی از روی بام سقوط کرد و افتاد روی گردن مولانا . ضربه چنان سخت بود که مهره های گردن قطب الدین آسیب دید و چند روز بستری شد . یاران و شاگردان به دیدارش آمدند و از او پرسیدند : «حالت چطور است ؟ »
قطب الدین پاسخ داد : « از این بدتر نمی شود که دیگری از بام بیفتد و گردن من بشکند . »
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 62صفحه 26