مجله نوجوان 62 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 62 صفحه 30

ورزشی + یاد دوست به قلم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی کودک ناآرام راجع به خودم . اولین روزی که به مدرسه ام فرستادند فرار کردم ! بعد با کتک معلمم ناچار در کلاس حاضر می شدم . تا ششم ابتدایی از خیلی معلمان کتک خوردم . یخ حوض مدرسه ام را می شکستند و دستهایم را شاید نزدیک به نیم ساعت توی آب یخ می گذاشتند و بعد چوب ، هر چه فکر می کنم نمی دانم چرا اینقدر من را می زدند . درست است که خیلی شیطان بودم ، ولی این موجب نمی شد که هر روز به چوبم ببندند ! چه می شود کرد که روش تربیتی قدیم چنین اقتضا می کرد . شیرین اینکه کلاس هفتم و هشتم و نهم را هم با کتک طی کردم . هر روز صبح ناظم دبیرستان حضرت آقای محمود توکل اسم من را می خواند که بیا و می دانستم که کلیه اش شش چوب است سرم را زیر می انداختم و کتکم را نوش جان می کردم و با همان سر زیر می رفتم کلاس و زنگ دوم فرار . کلاس سوم متوسطه عضو تیم فوتبال قم شدم . از همه کوچک تر بودم . به فوتبال هم عشق می ورزیدم . کلاس پنجم متوسطه کاپیتان تیم فوتبال قم شدم . یادم نمی آید دیگر از کلاس دهم زده باشندم . لابد مرد شده بودم . کلاس نهم هم کتک کم بود ولی تا دلتان بخواهد تا هشتم روزی نبود که نباشد ، برای اینکه بفهمید چه مقدار شلوغ و شیطان بودم همین بس که بدانید یازده مرتبه پای چپم در رفته است و هشت مرتبه پای راستم . دست چپم از ناحیه آرنج در رفته است و از ناحیه ساعد شکسته است و از ناحیه مچ الی ماشاؤاالله . دست راستم از ناحیه بازو شکسته است و از ناحیه مچ خیلی ، بدون استثناؤ تمامی انگشتانم چندین مرتبه شکسته اند . سر هم یادم نیست ، ولی مسلماً از بیست مرتبه بیشتر شکسته است ولی مگر این ها همه باید باعث هر روز زدنم شود . روی هم رفته شاگرد خوبی نبودم ، راستی باید بگویم که کلاس هشتم با تمامی کتکها پنج تجدید آوردم . نگذاشتند بروم امتحان بدهم . گفتند پایه ات قوی شود . سال بعد هم همان کلاس هشتم شش تجدید آوردم که به هیچ کس نگفتم تا یک هفته به امتحانات . آن سال تابستان کرج بودیم . آمدم قم از آنجا که باهوش بودم در ظرف یک هفته شش درس را خواندم و امتحان دادم و قبول شدم . خاطرات ورزشی در سنین کودکی و نوجوانی علاقۀ عجیبی به ورزش و جنب و جوش داشتم و این خود ناشی از خصیصه های دوران نوجوانی هر کسی است . ورزش بهترین وسیلۀ کنترل و هدایت صحیح انرژی متراکم دوران بحرانی نوجوانی است و هر جوانی نیاز مبرمی به فعالیت های جسمی و روانی دارد . از همان بچگی توپی را که برای من خریده بودند ، در بغل می گرفتم و حتی در شب های سرد زمستان آن را از خودم جدا نمی کردم و در زیر کرسی کنار خودم نگه می داشتم . آن موقع شنیده بودم که اگر چربی دنبه را بر روی جدار توپ چرمی بمالند آن توپ دیر خراب و مستهلک می شود . من هم چنین می کردم و برای نگهداری درست از توپ چرمی این کار را انجام می دادم . به خاطر همین شیطنت های دوران نوجوانی و بچگی داد مادرم و خواهرانم را در می آوردم . من هم گوشم به این حرفها بدهکار نبود . در همان حدود یواش یواش مسابقات محلی فوتبال را شروع کردیم . از بس علاقه مند به مسابقه بودم ، شب مسابقه تا صبح در فصل زمستان می آمدیم کنار پنجره و به آسمان خیره می شدیم که بینیم باران می آید یا نه ؟ اگر باران می آمد- مثل اینکه کوهی به سرمان- می زدند . که فردا نمی توانیم مسابقه بدهیم . از این محله به آن محله راه می افتادیم برای مسابقه در رشته های فوتبال ، والیبال ، دو و میدانی و امثال این ورزشها و هر وقت می بردیم از میزبان کتک می خوردیم و گاهی چند دقیقه به پایان بازی فرار می کردیم . وقتی دوران ابتدایی یعنی کلاس ششم را تمام کردم و وارد کلاس هفتم شدم؛ عضو تیم فوتبال ، بسکتبال و والیبال شدم و از بازیکنان محبوب دبیرستان بودم . من الان از آن دوران چیز زیادی خاطرم نیست . خاطرۀ دیگری که الان به ذهنم رسید به گیوه های یکی از دوستانم مربوط می شود . من و بعضی دیگر از دوستان چون کفش ورزشی نداشتیم و با

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 62صفحه 30