مجله نوجوان 62 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 62 صفحه 12

یاد دوست برگرفته از کتاب مهاجر قبیلۀ ایمان یاد یادگار دوست پیش درآمد پیکر مجروح و مطهر او نیمه جان و بیهوش در «کوچه باغ» شهر قم نقش زمین شده بود . مأمورین امنیتی به سرعت منطقه را ترک کرده و به پایگاه خویش در خیابان فرهنگ ! جنب ایستگاه راه آهن قم بازگشته بودند . ورق های کتب درسی اش در کوچه پراکنده بود . همه چیز حکایت از آن داشت که در این وقت خلوت صبحگاهی دموکراسی شاهانه ساواک ! در «کوچه باغ» قم حضور یافته است . رهگذران و همسایگان به محض اطلاع ، به کمک شتافتند . باور نکردنی است . چهرۀ محبوبی که زیر ضربات ناجوانمردانه سپاهیان ستم اینچنین کبود گردیده و بر خاک افتاده است ، سیمای «احمد» جوان برومند قائد اعظم است که نسل پانزدهم خرداد این چهره را به خوبی می شناسد . مردمان برای به هوش آوردنش تلاش می کنند . اشک از چشمانشان سرازیر است . تلاش آنها به نتیجه می رسد . احمد به هوش می آید . جوانی ورزشکار و پر نشاط است . کتاب های ورق شده اش را از دست مهربان مردم می ستاند و با همان صمیمیت همیشگی از آن همه محبت و عاطفه مردم سپاسگزاری می کند و به سوی سنگر جهاد علمی خویش می شتابد . مردی که خون خمینی در رگهایش جاریست در آغاز رسالت تاریخ خویش می رود تا نقش آفرین نهضت ر هایی بخش امام گردد . او اینک ، در غیاب پدر و برادر تبعیدی خود مسئولیتی دشوار بر عهده دارد . از تولد تا پانزده خرداد وقتی که در روز بیست و چهارم اسفند هزار و سیصد و بیست و چهار هجری شمسی دیده به جهان گشود و نگاهش به چشمان پر جاذبه و سرشار از معنویت پدر افتاد ، گویی که از همان لحظه ، سرنوشت زندگانی این نوزاد با سرنوشت شگفت انگیز پدر ، برای همیشه گره خورده . نخستین صدایی که در این عالم شنید آوای ملکوتی اذان بود که از زبان «روح الله» در گوش او طنین توحید می افکند . هنگامی که او به دنیا آمد ، وطن مظلوم و اسلامی ، چهارمین سال حکومت خیانت پیشۀ دومین عامل بیگانه از خاندان منفور پهلوی را می گذرانید . چهار سال پیش از این قوای متجاوز متفقین خاک میهن را اشغال ، و در یک بازی جدید ، محمدرضا پهلوی را بر اریکه سلطنت استبدادی نشاندند . احمد دوران کودکی و نوجوانی را در محیطی رشد می کرد پرورش می یافت که مقدورات محدود مالی مادر و عایدی بسیار اندک ملک موروثی پدر در خمین به عنوان تنها ممرّ گذران زندگی آنان برای تأمین احتیاجات اولیه زندگی نیز کافی نمی نمود امّا امام خمینی نه این زمان و نه قبل از آن و نه حتی روزگارانی که به عنوان رهبری مقتدر و محبوب بر یک کشور پهناورذ و بلکه بر میلیونها نفوس دلباخته حکومت می کرد ، ذرّه ای از منش زاهدانه خود عدول نکرد و همین خصلتها و منشها ، و آن سخنها و سیاستها و مجاهدتها و آن عرفان و مناجاتها بود که آموزگار غیر رسمی و دائمی یادگاری شدند به نام همیشه ماندگار «احمد» که قاب عکسش تا ابد دل عاشقان امام خمینی است . نخستین سفر مخفیانه به عراق و واکنش ساواک وقتی که در بامداد سیزده آبان 43 سپاهیان اعزامی شاه و مأمورین امنیتی ، امام خمینی را برای اعزام به تبعیدگاه می بردند آنچنان سراسیمه و وحشتزده بودند که اجازه ندادند تا حضرت امام وظایف خطیر «احمد» را در روزها و سال های آینده بازگو کند . بدین سبب ، احمد از همان روز های اولیّه تبعید امام در پی آن بود تا در اوّلین فرصت به محضر پدر بشتابد و تکلیف را از او بجوید . نخست ، راهی به ذهنش خطور می کند که آن را از زبان بی تکلّف و صمیمی خود او بشنویم که می گوید : «آمدم تهران و تیم شاهین دعوتم کرد راستش خواستم به وسیلۀ آن تیم از ایران خارج شوم و بعد برنگردم ، ولی انتخاب نشدم و به حق که انتخاب نشدم . چون سایرین بهتر از من بودند . چون در این مسئله [رفتن به خارج] شکست خوردم ، آن وقت خودم دست به کار شدم و یواشکی روانۀ عراق شدم . ، از راه آبادان . . . . » یادگار امام در زندان قزل قلعه احمد پس از بازگشت از عراق ، تلاش خستگی ناپذیر خود را در تحصیل علوم دینی و دیدار از خانواده های زندانیان و تبعیدیان و انتقال پیام ها و سفارش های امام به منسوبین و مبارزین و نمایندگان شرعی امام در ایران و تنظیم امور بیت امام در قم ، ادامه می دهد . در پایان همین سال ( 45 ) دوبارع عازم عراق می شود و این بار مخفیانه از طریق خرمشهر به آن سوی مرز می رود و پس از یک هفته مخفی کاری و طی طریق ، خود را به نجف اشرف که قبله گاه مبارزین گردیده بود می رساند .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 62صفحه 12