
برگی از اشعار امام
جامه دران
من خواستارم جام می از دست دلبرم
این راز با گه گویم و این غم کجا برم
جان باختم به حسرت دیدار روی دوست
پروانه دور شمعم و اسپند آذرم
این خرقه ملوّث و سجاده ی ریا
آیا شود که بر در میخانه بر درم
گر از سبوی عشق دهد یار جرعه ای
مستانه جان ز خرقه ی هستی در آورم
پیرم ولی به گوشه ی چشمی جوان شوم
لطفی که از سراچه ی آفاق بگذرم
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 89صفحه 11