مجله نوجوان 94 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 94 صفحه 12

طنز مریم شکرانی اخبار کتابخانه ای ! آبقای مدیر شلوارش را روی شکم گنده اش کشید . شلوارش کوتاه شد و آن ور ساق پاهایش بیرون زد . بعد هم یک کم خودش را خاراند و پشت تریبون آمد . من نمی دانم این طلفلکی آقای مدیر ما چه بیماری دارند که همیشه خارش می گیرند . ایشان که اصلاً به فکر خودشان نیستند که بروند د .کتر و یک دو سه ماهی در بیمارستان استراحت بفرمایند و برای ارامش روحی خودشان مدرسه را نیز موقتاً تعطیل بنمایند . شاید خدای ناکرده سرطان پوست داشته باشند . به هر حال کاش ایشان می انسند که ما دانش آموزان آنقدر درک و شعور بالایی داریم که نه تنها ابداً با این تصمیم ایشان مخالف نیستیم بلکه اگر ایشان بخواهند ، حاضریم یکسال هم تعطیل بشویم تا آقای مدیر با خیال راحت در بیمارستانها و مراکز درمانی استراحت بفرمایند و احتمالاً شیمی درمانی بشوند . یکسال عقب افتادن از تحصیل که چیزی نیست ، ما یک سامان مجیدی توی کلاسمان داریم که پنج شش سال است همین طور از تحصیل عقب می افتد . به هر صورت جا دارد بنده در همین جا به نمایندگی از دانش آموزان برای تعطیلی مدرسه شدیداً اعلام آمادگی بنماییم .) خلاصه زبان بسته آقای مدیر پشت تریبون آمدند و گفتند که با توجه به اهمیت بیسار زیاد علم و دانش و فرهنگ ، یک ده بیست هزار تومانی بودجه برای کتابخانه مدرسه هزینه کردند و دو سه تا کتاب برای مدرسه خریدند که البته این کتاب ها مرجع هستند . بنابراین اگر دانش آموزی پدرش شیشه بُر است ، هرچه سریعتر خودش را معرفی بفرماید تا پدرش بیاید و یک محفظه ی شیشه ای مثل موزه ها برای کتاب های مرجع درست کند تا دانش آموزان ، دست چرک و پر میکروبشان را به این کتاب ها نزنند . چون همان طور که می دانیم این کتاب ها بسیار حساس هستند و نباید مطالعه بشوند زیرا خراب می شوند . ایشان یک مثال هم زدند و گفتند : به طور مثال اگر آقای ابن سینا کتاب قانونشان را در کتابخانه ی یک مدرسه می گکذاشتند ، الان یک ورقش که خمب است یک نقطه اش هم به ما نمی رسید که الان هِی با آن به جهانیان پُز بدهیم . در همین زمینه هادی مهدی نژاد دستش را بالا کرد و فرمود که پدرش شغل شریف شیشه بری دارد ولی اگر آقای مدیر می خواهند به اسم کمک به مدرسه ، مفتکی وقت ایشان را هدر بدهند و ازشان کار بکشند ، این قضیه یعنی اعلام آمادگی هادی مهدی نژاد را فراموش کنند چون اگر پدرشان به مدرسه آمد و توی عمل انجام شده افتاد ، بعداً تلافی اش را سر ایشان (مهدی نژاد) در خواهد آورد . آقای مدیر هم یکبار دیگر خودشان را خاراندند و گفتند : ما به شما قول می دهیم که از این اتفاق های ناگوار و غیر انسانی نیفتد . البته ایشان اولش صریحاً منظورشان از این را بیان نکردند وگرنه فکرنکنیم مهدی نژاد اینقدر بچه ساده ای باشد . ایشان خودشان یکیاز سر دسته های بزرگ گروه های تبهکاری مدرسه هستند اما بابای مهدی نژاد به مدرسه آمدندد و محفظه ی شیشه ای برای کتاب های مرجع ساختند و پول هم بهشان ندادند ولی در عوض ، اولیای مدرسه از پدر ایشان یک تعهدنامه و اثر انگشت گرفتند که نگاه چپ به فرزندش هادی مهدی نژاد نیندازند (چون این عمل شدیداً مغایر با مسئله حقوق بشر است) . خلاصه آقای مدیر در ادامه سخنانش فرمودند : بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند و غیره .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 94صفحه 12