مجله نوجوان 94 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 94 صفحه 25

گلدونه دختران وقتی کلافه می شدم . . . «دوست هایم ، فامیلیهایم و حتی روانپزشک محله مان ، برای من غصه می خوردند ! آن ها فکر می کردند نمی توانند هیچ کمکی به من بکنند و راستش را بخواهید ، از من فرار می کردند . آن ها نمی دانستند خودآزاری ، پدیده ی رایجی است که فقط باید آن را به دقت ببینیم و به خودمان یادآوری کنیم که ما نها کسانی نیستیم که ممکن است دچار آن شده باشیم . دوران بلوغ ما ، دوران احساسات سرکش است . احساساتی که باید به آن ها فکر کنیم و آن ها را بشناسیم . چون اغلب وقتهایی که قادر به مهار کردتن احساساتمان نیستیم ، به خودمان ون به دیگران صدمه می زنیم وگاهی وقتها این صدمه ها جبران پذیر نیست .» اینها آخرین حرفهایی بود که شادی برای من گفت و دیگر هیچ وقت با من تماس نگرفت! شادی همکلاسی من بود . خیلی عاطفی و مهربان! ما دوست دیگری به نام نگین داشتیم . نگین همیشه ناراحت بود و رنج می کشید . مادرش بیمار بود و نگین می گفت که به زودی از دنیا خواهد رفت . یادم رفتم بگویم ، مادر نگین ایرانی نبود ! شادی نمی توانست ناراحتی نگین را ببیند . او تصمیم گرفت مثل یک فیلم هندی با نگین خواهر بشود تا او کمتر غصه بخورد ! ما در یک میز می نشستیم . آن ها از من هم خواستند که وارد عهد خواهری بشوم . عهدی که آن را که از روی فیلم یاد گرفته بودند . باری من جالب بود . ولی من به اندازه ی شادی احساساتی نبودم و حاضر نبودم به خودم صدمه بزنم ، برای همین فقط نگاهشان کردم ، شادی و نگین تیغ یک مداد تراش قرمز رنگ را باز کردند و دستهایشان را بریدند . من داشتم غش می کردم ولی شادی قبلاً هم به خودش صدمه زده بود؛ وقتهایی که عصبانی می شد ، احساساتی می شد یا اضطراب به سراغش می آمد . آن ها خون دستهایشان را به هم مالیدند و بعد انگشت هایشن را خونی می کردند و روی یک ده تومانی ، انگشت زدند و طبق قاعده ی فیلم ، با هم خواهر شدند! وقتی درسمان تمام شد ، همه از هم جدا شدیم . بعدها شنیدم که نگین به همراه مادرش به کشورشان بازگشته و باز شادی هم دورادور خبر داشتم . می دانستم که او مثل بیشتر ما ، بحران های بلوغ را برای همیشه پشت سر گذاشته ، ازدواج کرده و زندگی آرامی دارد . تا این که یک روز تلفن خانه ما زنگ زد و شادی پشت خط بود . گریه می کرد و دنبال آدرس نگین می گشت . هرچه می دانستم به او گفتم و او هیچ نگفت . فقط همان حرفهایی که اول برایتان تعریف کردم . . . . و بعدها شنیدم که آزار رساندن بخه خود ، برای شادی به قیمت گزافی تمام شده بود . چون مادر نگین از بیماری ایدز جان سپرده بود ، بیماری ای که آن را به نگین هم داده بود و تقلید کودکانه ی دوست من و پیروی بی چون و چرا از احساسات مهار نشدنی از یک طرف و اینکه او می توانست به آسانی به خودش صدمه بزند از طرلف دیگر ، باعث شده بود تا بیماری نگین به او هم منتقل شود . داشتم دیوانه می شدم چون آن صحنه ی غم انگیز ، شفاف و با تمام جزئیات در ذهنم بود . شاید اگر خود آزاری برای من هم کار ساده ای بود ، من هم . . . ! تمام کسانی که به خودشان آسیب های جسمی می زنند از احساسات و اضطراب های شدید رنج می برند . بعضی از آن ها آنقدر بد عصبانی می شوند که فکر می کنند که اگر مثلاً سرشان را به دیوار نکوبند و یا لیوان را در دستشان خرد نکنند ، حتماً به کس دیگری صدمه می زنند . آنها نمی دانند که مشکل اصلی آن ها ، نیاز عمیقشان به جلب توجه دیگران است . نیازی که باید رو راست با آن مواجه شویم ، نه اینکه در برابرش جبهه بگیریم و آن را باور نکنیم و یا دور بیاندازیم . بدی رفتار های خودآزارانه این است که در اغلب موارد ما برای ما به عنوان آسان ترین راه حل تکرار می شود . از همه بدتر ممکن است ما در جلب توجه و محبت دیگران موفق بشویم ولی با هر بار با خود آزاری ، از احترام به نفس خودمان کم کرده ایم ، چون حاضریم مثل آب خوردن به خودمان صدمه بزنیم . اگر شما از کسانی هستید کنه موقع عصبانیت دست خودتان را محکم گاز می گیرید ، اگر شما از کسانی هستید که مشت به دیوار می کوبید ، اگر شنا از کسانی هستید که مشت به دیوار می کوبید و اگر شما از کسانی هستید که توی سر خودتان می زنید ، فقط یک موضوع را به خاطر داشته باشید : این مشکل ، فقط و فقط مشکل شما نیست و خیلی از آدمها در برابر فشارها و اضطراب ها به این واکنش پناه می برند ، ولی این واکنشها تا به حال هیچ دردی از هیچ کس دوا نکرده ! چون بحران بلوغ ، بخش کوچکی از زمان زندگی ما را تشکیل می دهد ، حیف است که تا آخر عمر بخواهیم تاوان آن را پس بدهیم .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 94صفحه 25