مجله نوجوان 94 صفحه 34
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 94 صفحه 34

آسمانی ها رسول شگفتی ها علی باباجانی چشمه ای از بهشت تا چشم کار می کرد بیابان پیش رو بود . بیابان بی آب و علف ذوالمجاز که رد پا های دو نفر بر ریگزارهایش باقی می ماند . عمو و برادرزاده کلی راه رفته بودند . در آن ریگزار طاقت فرسا عرق از سر و ریشان جاری بود . گرما ، طاقت را از آن ها گرفته بود . عمو خسته شد . بار و بنه اش را بر زمین گذاشت و نشست . محمد به طرفش رفت . لب های خشک ابوطالب نشان می داد که حسابی تشنه است ، در میان وسایلش آبی برای خوردن نبود . نگاه به دور و بر انداخت اما دور و بر هم نشانی از آب نبود . با زبانش لب های خشکش را نمدار کرد ولی زبان هم در کام ابوطالب خشکیده بود . دستش را سایبان چشمش کرد و به آسمان چشم دوخت : «چه گرم است . چه قدر تشنه ام .» محمد دلش برای عمو سوخت . نمی خواست تشنگی را بر چهره ی خسته ی عمو ببیند . در آن نزدیکی تکه سنگی بود . به طرف سنگ رفت و با پای خود به سنگ زد . سنگ ، غلت خورد و کمی آن طرف تر رفت . عمو به کار های محمد نگاه می کرد تا شاید تشنگی از یادشان برود . می خواست بگوید : «محمد جان ، بیا بنشین تا با همین تشنگی ، خستگی از تنت دور شود .» اما چیزی را که دید ، برایش باور کردنی نبود . از جایی که سنگ کنار رفته بود آب زلال بیرون زد و در آن گودی کوچک ، آب لحظه به لحظه زیادتر شد . ابوطالب با شوق به طرف چشمه ی کوچک رفت . نشست و دستهایش را درون آب برد . آب خنکی بود . خنکی آب تمام وجود عمو را فرا گرفت . ابوطالب دستهایش را کاسه کرد و مشتی آب به صورتش زد . دیگر از گرمنای آفتاب چیزی نفهمید چند بار صورتش را با آب خنک شست و بعد از آن آب خورد . آب گوارا گلویش را خنک کرد . انگار چشمه ای از بهشت جوشیده بود . تشنگی اش که برطرف شد ، خدا را شکر گفت و بعدها از محمد تشکر کرد . از جا بلند شد و به عظمت کار برادرزاده اش اندیشید . دیگر وقت رفتن بود . محمد سنگ را به جای اولش برگرداند و همراه عمو شد . عمو به عقب برگشت . دیگر نشانی از شگفتی کار محمد نبود . انگار سنگ ، سال های سال بی حرکت در سر جایش جا خوش کرده بود . بحارالانوار ، ج 15 ، ص 407 ریشه های قرآنی ضرب المثل ها ناهید شهیدی ضرب المثل : آتش که به بیشه افتاد ، تر و خشک نپرسد (یا نه خشک گذارد نه تر) تمثیل : تو آتش به نی در زن و در گذر که در بیشه نه خشک ماند نه تر «سعدی» آتش چو برافروخت بسوزد تر و خشک . نظیر : و اتقوا فتنه لا تصبین الذین ظلموا منکم خاصه . سوره ی انفال آیه ی 25 و بترسید از بلایی که چون آید تنها مخصوص ستمکاران شما نباشد . (بلکه ظالمان و مظلومان همه را فرا می گیرد و ظالمان را به کیفر ظلم و ستم و مظلومات را به ترک امر به معروف و نهی از منکر) . آتش چو به شعله پر کشد سر چه هیزم خشک و چه گل تر «امیر خسرو» نظیر : آتش دوست و دشمن نداند .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 94صفحه 34