اشعاری از امید کوشکی
تقدیم به تمام مادران ایران
شبیه کبوتر
شبیه کبوتر
با آسمان ، نسبت دارد
کسی از حوالی بهشت
که از کودکی ام می آید
کسی که در یلدایِ موهایش
برف می بارد
و داستان دست های ظریفش
در دهان رختها به بند کشیده می شود
و چشمها
چشم های قرینه ی ماه
آینه ای که در اقتدار زمان می شکند
کسی که هست
ولی دلم برایش تنگ می شود
لالا ، لالا !
دل باغچه از برگ های زرد
پر می شود
قفس
. . . و قفس گریه می کرد
که «تنها شدم»
و دلش به اندازه ی یک قناری گرفت
وقتی غروب
پرنده ها باز می گشتند
قفس درون خود
دو بیتی می خواند
و روی ایوان ، شال گردن می یافت
ساز دهنی می زد
ـ و مثل شب های قبل
دو استکان چای دارچین را
کنار قندان گذاشت . . .
و چشم در چشم باغ همسایه
خدا را
تماشا می کرد .
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 94صفحه 23