مجله نوجوان 145 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 145 صفحه 14

بغلت، بری خونه­تون . یا ترکۀ خیس ارغون؟ دستش پایین آمد و من که نمی­خواستم پرونده­مو بزنن زیر بغلم ترکه­رو داد من بالا رفت. یک وقفۀ طولانی مرگ­آور... ناگهان قاپیدم و زدم بیرون. دستشو آورد پایین و به آرومی گفت: بچه­ها چنان ازم قهرمان ساخته بودند که وقتی با ترکه - برو بشین. وارد کلاس شدم همه فکر می­کردند اومدم آقا معلمو وقتی نشستم نمی­دونم چه حالی داشتم، غرورم شکسته بزنم امّا من جلو رفتم و در حالی که ترکه­ رو دراز بود یا پیروز شده بودم امّا محکم نبودم مثل قبل از می­کردم گفتم: رفتن . معلّم گفت: - آقا بیاین ما رو بزنین ... آقای مدیر فرمودند! - این رفیعا خیلی دانش­آموز خوب و درس خونیه ... و بعد انگار خودمو به صلیب کشیده باشم با دستهای من از همه بیشتر دوستش دارم و بیشتر از همه می­خوام باز ایستادم. آقا معلم ترکه­رو براندازی کرد و آستینای موفق بشه. بغضم ترکید... اول دِل دل کردم. بعد زدم کتشو بالا کشید. یک دستشو گذاشت روی جیبی که زیر گریه... هیچی نمی­فهمیدم. دست خودم نبود ... پول خرد توش بود و دست دیگه­ش فکر کن تا سقف خودمو کنترل می­کردم امَا یک دفعه زدم زیر گریه، کلاس بالا رفت ... درسته که قدش کوتاه بود ولی ما هم مثل یتیم ننه مرده. بچه بودیم... تازه هر چه قدش کوتاه بود دستانش بلند - خوب پسرم، کافیه، می­خوام درس بدم اما مگه ... بود. بچه­ها می­گفتند که از خیلی خوب، دیگه بسه رفیعا ... خیلی وقت کلاس رو بس پای تخته قد بلندی گرفتی، بلند شو برو بیرون هر چی دلت می­خواد گریه کرده اینجوری شده ... البته من کن بعد بیا. بلند شو باباجون اون موقع به این چیزا فکر ومن از کلاس خارج شدم و رفتم جلوی دفتر دستمو نمی­کردم بلکه با بالا بردم، آقای مدیر گفت:چرا دستتو آوردی بالا؟ خودم می­گفتم خط­کش و من در حالی که گریه می­کردم گفتم: دردش بیشتره - پرونده مونو بدین زیر بغلمون. آقای مدیر گفت: - پرونده نمی­خواد دیگه برو! و من رفتم. دو سال هزار کار عوض کردم که یکی از اونا نامه­رسونی بود. کاری که سالها بعد هم دوباره پنج سال گرفتارش شدم .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 145صفحه 14