
در شهر همه چیز دود میکند:
آدمها دود میکنند، ماشینها دود میکنند، هواپیماها دود میکنند، قطارها دود ... دود میکنند
کورهها دود میکنند، دودها کور میکنند.
در شهرها همه چیز بر عکس است:
آبها در روستا سر به زیرند، یعنی سرشان را پایین میاندازند و رو به سرازیری میروند اما
در شهر فوّارهها آب را سر بالا میبرند. در روستا مردم چراغها را خاموش و روشن میکنند، در
شهر چراغها مردم را خاموش و روشن میکنند؛ چراغها سبز میشوند. آدمها روشن میشوند و
به راه میافتند؛ چراغها قرمز میشوند، آدمها خاموش میشوند و میایستند.
در شهر همه چیز از هم بریده است. خیابانها مثل قیچی از دل شهر میگذرند و شهر را تکه تکه
میکنند.
راهها رشته رشته میشوند و به سه راه و چهار راه تقسیم میشوند.
در شهر همۀ چیزها از هم میگریزند:
ماشینها عصبانی و با شتاب از یکدیگر میگریزند و گاهی هم به هم تنه میزنند. آدمها با سرعت
صد کیلومتر از یکدیگر سبقت میگیرند. آدمها برای هم بوق میزنند و گاهی سپرهایشان با هم
تصادف میکند.
مردم از یکدیگر سبقت میگیرند. از یکدیگر میگریزند و در کنار پنجرۀ اتوبوسها ساعتها و
سالها به فکر فرو میروند.
جویهای خیابان میگریزند، گاریها میگریزند، آسفالتها از زیر پای ماشینها با سرعت سرسام
آور میگریزند، عقربههای ساعت حتی یک ثانیه در کنار هم نمیمانند، از یکدیگر میگریزند؛
مردم از دزدها میگریزند و دزدها از مردم .
بعضی از آدمها از کار فرار میکنند و کار از بعضی آدمها فرار میکند.
در روستا، جویها به نهر میریزند،نهرها به رود میریزند و رودها به دریا
میریزند.
در شهر کوچهها به خیابان میگریزند، خیابانها به جاده
میگریزند و جادهها به بیابان میگریزند.
کاشکی من هم یک روز همراه یکی از جادهها از
شهر بیرون میرفتم،با یکی از این جادههایی
که پیچ میخورند و میروند تا به
روستای ما برسد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 145صفحه 17