مجله نوجوان 189 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 189 صفحه 14

باغهای کاغذی نام کتاب: روزی که دریا غرق شد ناشر: نشر میرماه نویسنده: دکتر علی بهزادی تصویرگر: مجید صالحی این کتاب شامل 50 خرده داستان کوتاه از دکتر علی بهزادی است که خواندنش لحظات خوشی را برای شما به ارمغان خواهد آورد. با هم نمونه‏ای از داستانهای این کتاب را مرور می‏کنیم. روشنایی و تاریکی نویسنده وارد اتاق کارش شد. احساس کرد همۀ چراغهای اتاق روشن است. نگاهی به لوستر کرد و دید که تمام چهار لامپ بزرگ آن را روشن گذاشته است. او همیشه شبها کار می‏کرد. فکر کرد: «آخر ماه صورتحساب برق سر به جهنم خواهد زد.» دستمالی به دستش پیچید. یکی از لامپها را اول شل و بعد باز کرد اما با تعجب دید که اتاق روشن‏تر شد. فکر کرد لامپ دوم و سوم هم زیادی است. آنها را هم باز کرد اما اتاق باز روشن‏تر از قبل شد. حالا در لوستر فقط یک لامپ مانده بود اما همان لامپ آنقدر نور داشت که چشمهایش را آزار می‏داد. فکر کرد اگر آن را باز کند چه خواهد شد؟ امتحانش ضرر نداشت. این کار را کرد و آخرین لامپ را هم باز کرد. اتاق نورانی‏تر از همیشه شد. در این اواخر آنقدر با حوادث عجیب روبرو شده بود که اصلاً از این ماجرا تعجب نکرد. حتی خوشحال هم شد. فکر کرد: «حالا که لامپی در لوستر نیست، صورت حساب برق هم صفر خواهد شد.» در میان آن همه بد­شانسی و بیکاری، این وضع خودش مهم بود. آخر ماه صورتحساب برق آمد. مرد از هوش رفت. چندین برابر ماههای قبل بود! نام کتاب: محلّۀ میکروب­خان ناشر: کتاب چرخ و فلک نویسنده: سید سعید هاشمی تصویرگر: لاله ضیایی این کتاب داستانهایی دربارۀ یک محلّه است که میکروبها در آن زندگی می‏کنند. با هم یکی از داستانهای این کتاب را مرور می‏کنیم به شرط اینکه بعد از خواندن آن حتماً دستهایتان را با صابون بشویید و دندانهایتان را مسواک بزنید. این خبر به سرعت باد در همۀ محلّۀ میکروب خان پیچید که بابابزرگ در راه دندانپزشکی است. این خبر مثل زلزله است. همۀ محلّه را تکان می‏دهد. این خبر هر کسی را وادار به واکنش می‏کند. آقای میکروبی با عصبانیت می‏گوید: «آهای زن! دست بچه‏ها را بگیر برویم زیر زمین. آنجا امن‏تر است.» - توی زیر زمین که جا نیست. این همه بچه را چه جور آنجا جا بدهیم؟ همین دیروز خدا به ما 25 تا بچه داد. آقای میکروبی داد می‏زند: «الان وقت این حرفها نیست زن! مگر نمی‏بینی موقعیت اضطراری است؟»

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 189صفحه 14