باغهای کاغذی
نام کتاب: روزی که دریا غرق شد
ناشر: نشر میرماه
نویسنده: دکتر علی بهزادی
تصویرگر: مجید صالحی
این کتاب شامل 50 خرده داستان
کوتاه از دکتر علی بهزادی است که خواندنش لحظات خوشی را برای شما
به ارمغان خواهد آورد. با هم نمونهای
از داستانهای این کتاب را مرور
میکنیم.
روشنایی و تاریکی
نویسنده وارد اتاق کارش شد.
احساس کرد همۀ چراغهای اتاق
روشن است. نگاهی به لوستر کرد و
دید که تمام چهار لامپ بزرگ آن
را روشن گذاشته است. او همیشه
شبها کار میکرد. فکر کرد: «آخر ماه صورتحساب برق سر به جهنم خواهد
زد.» دستمالی به دستش پیچید. یکی از
لامپها را اول شل و بعد باز کرد اما با تعجب دید که اتاق روشنتر شد. فکر کرد لامپ دوم و سوم هم زیادی است. آنها را هم باز کرد اما اتاق باز روشنتر از قبل شد.
حالا در لوستر فقط یک لامپ مانده
بود اما همان لامپ آنقدر نور داشت که چشمهایش را آزار میداد. فکر کرد اگر آن را باز کند چه خواهد شد؟ امتحانش ضرر نداشت. این کار را کرد و آخرین لامپ را هم باز کرد. اتاق نورانیتر از همیشه شد.
در این اواخر آنقدر با حوادث عجیب روبرو شده بود که اصلاً از این ماجرا تعجب نکرد. حتی خوشحال هم شد. فکر کرد: «حالا که لامپی در لوستر نیست، صورت حساب برق هم صفر خواهد شد.» در میان آن همه بدشانسی و بیکاری، این وضع خودش مهم بود.
آخر ماه صورتحساب
برق آمد. مرد
از هوش رفت.
چندین برابر
ماههای قبل
بود!
نام کتاب: محلّۀ میکروبخان
ناشر: کتاب چرخ و فلک
نویسنده: سید سعید هاشمی
تصویرگر: لاله ضیایی
این کتاب داستانهایی دربارۀ یک محلّه است که میکروبها در آن زندگی میکنند. با هم یکی از داستانهای این کتاب را مرور میکنیم به شرط اینکه بعد از خواندن آن حتماً دستهایتان را با صابون بشویید و دندانهایتان
را مسواک بزنید.
این خبر به سرعت باد در همۀ محلّۀ میکروب خان پیچید که بابابزرگ در راه دندانپزشکی است. این خبر مثل زلزله است. همۀ محلّه را تکان میدهد. این خبر هر کسی را وادار به واکنش میکند.
آقای میکروبی با عصبانیت میگوید: «آهای زن! دست بچهها را بگیر برویم زیر زمین. آنجا امنتر است.»
- توی زیر زمین که جا نیست. این همه بچه را چه جور آنجا جا بدهیم؟ همین دیروز خدا
به ما 25 تا بچه داد.
آقای میکروبی داد میزند:
«الان وقت این حرفها نیست
زن! مگر نمیبینی موقعیت
اضطراری است؟»
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 189صفحه 14