- من این حرفها سرم نمیشود. پایین، شلوغ است، تاریک است. بچهها هی به من تنه میزنند. من ناخنهایم را تازه سوهان کشیدهام، یک وقت میشکند.
- بس کن زن! خفهام کردی! جان بچهها مهمتر است یا ناخن تو؟
یک دفعه آقای میکروبی به یاد بچهاش میکی میافتد.
- میکی! کجایی؟
- این جا جلوی آینه!
- آنجا چه کار میکنی؟ ما الان در موقعیت اضطراری هستیم. بیا برو توی زیرزمین!
- زیرزمین دیگه چیه؟ من و میک میک با هم قرار گذاشتیم برویم کنار لب پایینی بابا بزرگ، ماجرا را از نزدیک تماشا کنیم. خیلی هیجان انگیز است.
آقای میکروبی داد میزند: «ای خدا! من آخر چه گناهی کردهام که افتادهام گیر چند تا میکروب جلف از خدا بیخبر؟ میکروبهای هیچ کجای دنیا اینقدر جلف نیستند که زن و بچۀ من هستند.»
***
میکروب بیمخ هم این وسط ساکت ننشسته و مرام میکروبیاش گل
کرده.
- خب بچهها! یادتان باشد که
اول جان میکروبهای دیگر، بعد جان خودمان. سعی کنید اول زن و بچهها را نجات دهید. نباید بترسید.
صف میکروبهای
ورزشکا ر را نگاه میکند.
- آهای شمارۀ 4! تو چرا
داری میلرزی؟
- م... م... من که نمیلرزم. فقط کمی هیجان زده شدهام.
- آهای شمارۀ 7! تو چت شده؟ چرا داری گریه میکنی؟
شمارۀ 7 که غافلگیر شده است، هل میشود.
- م... من که گریه نمیکنم. من فقط یاد پدر مرحومم افتادهام.
- آخر الان چه موقعی است که آدم یاد ننه بابای مردهاش بیفتد؟ تازه تو که بابایت زنده است!
***
شهرداری محلّه برای سرکشی به مکانهای مورد نیاز در سطح محله میچرخد.
- بیمارستان در چه وضعیتی است؟
- قربان! بیمارستان مرتب است. تختها هم روبهراه هستند. فقط یک عده از پزشکانمان سکته کردهاند. یک عده هم غش کردهاند که توی همان تختها خواباندیمشان!
- خدایا! چقدر این دکترهای ما ترسو هستند! خب. مراقب آنها باشید. وضعیت را هم روبهراه کنید، شاید بیشتر از اینها به بیمارستان احتیاج پیدا کنیم. من هم کار دارم باید بروم. خودت دیگر کارها را روبهراه کن.
- چشم قربان! حالا کجا میروید؟
- را... راستش... جای دوری نمیروم امّا شنیدهام یکی از فامیلهایمان که توی دهان نسیرین خانم است، مریض شده. میروم عیادت او و سه چهار روز دیگر بر میگردم. البته خودت که میدانی، خیلی دوست داشتم توی این موقعیت بین همشهریانمان بودم ولی خب مجبورم دیگه...
***
میکروبها همه گوش تیز کردهاند ببینند دندانپزشک به بابابزرگ چه میگوید.
دندانپزشک پس از معاینۀ دندانهای بابابزرگ میگوید: «وضعیت دندانها خیلی درب و داغان است. همۀشان باید کشیده شوند.»
یکدفعه نفس میکروبها بند میآید. چند میکروب در جا سکتۀ قلبی میکنند.
دندانپزشک میگوید: «امّا الان وقتش نیست. فعلاً چندتایش را پر میکنم تا ببینم بعداً چه میشود.»
ناگهان محلّۀ میکروب خان نفس راحت و بلندی میکشد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 189صفحه 15