مجله نوجوان 189 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 189 صفحه 15

- من این حرفها سرم نمی‏شود. پایین، شلوغ است، تاریک است. بچه‏ها هی به من تنه می‏زنند. من ناخنهایم را تازه سوهان کشیده‏ام، یک وقت می‏شکند. - بس کن زن! خفه‏ام کردی! جان بچه‏ها مهم‏تر است یا ناخن تو؟ یک دفعه آقای میکروبی به یاد بچه‏اش میکی می‏افتد. - میکی! کجایی؟ - این جا جلوی آینه! - آنجا چه کار می‏کنی؟ ما الان در موقعیت اضطراری هستیم. بیا برو توی زیرزمین! - زیرزمین دیگه چیه؟ من و میک میک با هم قرار گذاشتیم برویم کنار لب پایینی بابا بزرگ، ماجرا را از نزدیک تماشا کنیم. خیلی هیجان انگیز است. آقای میکروبی داد می‏زند: «ای خدا! من آخر چه گناهی کرده‏ام که افتاده‏ام گیر چند تا میکروب جلف از خدا بی‏خبر؟ میکروبهای هیچ کجای دنیا اینقدر جلف نیستند که زن و بچۀ من هستند.» *** میکروب بی‏مخ هم این وسط ساکت ننشسته و مرام میکروبی‏اش گل کرده. - خب بچه­ها! یادتان باشد که اول جان میکروبهای دیگر، بعد جان خودمان. سعی کنید اول زن و بچه‏ها را نجات دهید. نباید بترسید. صف میکروبهای ورزشکا ر را نگاه می‏کند. - آهای شمارۀ 4! تو چرا داری می‏لرزی؟ - م... م... من که نمی‏لرزم. فقط کمی هیجان زده شده‏ام. - آهای شمارۀ 7! تو چت شده؟ چرا داری گریه می‏کنی؟ شمارۀ 7 که غافلگیر شده است، هل می‏شود. - م... من که گریه نمی‏کنم. من فقط یاد پدر مرحومم افتاده‏ام. - آخر الان چه موقعی است که آدم یاد ننه بابای مرده‏اش بیفتد؟ تازه تو که بابایت زنده است! *** شهرداری محلّه برای سرکشی به مکانهای مورد نیاز در سطح محله می‏چرخد. - بیمارستان در چه وضعیتی است؟ - قربان! بیمارستان مرتب است. تختها هم روبه‏راه هستند. فقط یک عده از پزشکانمان سکته کرده‏اند. یک عده هم غش کرده‏اند که توی همان تختها خواباندیمشان! - خدایا! چقدر این دکترهای ما ترسو هستند! خب. مراقب آنها باشید. وضعیت را هم روبه‏راه کنید، شاید بیشتر از اینها به بیمارستان احتیاج پیدا کنیم. من هم کار دارم باید بروم. خودت دیگر کارها را روبه‏راه کن. - چشم قربان! حالا کجا می‏روید؟ - را... راستش... جای دوری نمی‏روم امّا شنیده‏ام یکی از فامیلهایمان که توی دهان نسیرین خانم است، مریض شده. می‏روم عیادت او و سه چهار روز دیگر بر می‏گردم. البته خودت که می‏دانی، خیلی دوست داشتم توی این موقعیت بین همشهریانمان بودم ولی خب مجبورم دیگه... *** میکروبها همه گوش تیز کرده‏اند ببینند دندانپزشک به بابابزرگ چه می‏گوید. دندانپزشک پس از معاینۀ دندانهای بابابزرگ می‏گوید: «وضعیت دندانها خیلی درب و داغان است. همۀشان باید کشیده شوند.» یکدفعه نفس میکروبها بند می‏آید. چند میکروب در جا سکتۀ قلبی می‏کنند. دندانپزشک می‏گوید: «امّا الان وقتش نیست. فعلاً چندتایش را پر می‏کنم تا ببینم بعداً چه می‏شود.» ناگهان محلّۀ میکروب خان نفس راحت و بلندی می‏کشد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 189صفحه 15