مجله نوجوان 237 صفحه 23
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 237 صفحه 23

مترجم : عصمت شهبازی مرد سنگ تراش مرد سنگ تراشی از کار خودش خسته شده بود و از شغلی که داشت احساس حقارت می کرد . روزی از نزدیک خانه تاجری رد می شد ، در باز بود و او خانه ی زیبا و نوکران تاجر را دیدکه به او احترام می گذاشتند . حسرت خوردو گفت : " این تاجر چقدر قدرتمند است ." او با گفتن این جمله به تاجر ثروتمندی تبدیل شد . تا اینکه یک روز حاکم شهر از آن جا می گذشت . سنگ تراش دید که همه ی مردم به حاکم احترام می گذارند . حتی تاجرها مرد با خودش گفت : کاش من هم حاکم بودم آن وقت همه به من احترام می گذاشتند و من از همه قدرتمندتر بودم . در همان لحظه او به یک حاکم قدرتمند تبدیل شد که روی تختی نشسته و همه ی مردم به او احترام می گذارند . اما او احساس کرد که نور خورشید او را آزار می دهد . با خودش گفت : کاش من خورشید بودم ! خورشید خیلی قوی است که می تواند حاکم را بیازارد . ناگهان او تبدیل به یک خورشید شد و با تمام نیرو به زمین تابید . بعد از مدتی ابر بزرگی آمد و جلوی او را گرفت . با خودش فکر کرد که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و تبدیل به ابر بزرگ شد . مدتی نگذشته بود که بادی وزید و او را به یک طرف هل داد این بار با خودش گفت قدرت باد بیشتر است و تبدیل به باد شد . باد وزید و وزید اما وقتی به سنگی رسید هر چقدر زور زد نتوانست آن را جابجا کند . با خودش فکر کرد که سنگ چقدر قوی است که باد نتوانست آن را جابجا کند و تبدیل به سنگی بزرگ شد ، همان طور که با اقتدار ایستاده بود ، ناگهان سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم سنگ را خرد می کند . پرواز پروانه مردی یک پیله ی پروانه پیدا کرد وبه خانه اش برد ، یک روز متوجه شد که پیله سوراخ شده است و پروانه در حال بیرون آمدن از پیله است . مرد نشست و پیله را تماشا کرد . او می دید که پروانه ساعتها تقلا می کند تا از پیله بیرون بیاید ، مرد که دوست داشت به پروانه کمک کند با یک قیچی پیله را پاره کرد و پروانه به آسانی بیرون آمد ، اما بدنش ضعیف بود و بالهایش چروکیده بود . مرد دید بال های پروانه بزرگ شد طوری که بدن پروانه دیده نمی شد . پروانه بالهایش را باز کرد انگار می خواست پرواز کند . مرد همینطور پروانه را تماشا می کرد . زیرا ساعتها متظر چنین لحظ های بود . اما پروانه هر چه قدر تلاش کرد نتوانست پرواز کند . در واقع پروانه یک مرحله از زندگیش را که باعث تکامل بالهایش می شد را از دست داده بود . مرد به نظرش به پروانه کمک کرده بود اما با پاره کردن پیله باعث شده بود که بال های پروانه تکامل نیابد . زیرا بال های پروانه هنگام بیرون آمدن از پیله تکامل پیدا می کند . دلسوزی بیش از اندازه ی مرد باعث شده بود که پروانه هرگز نتواند پرواز کند .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 237صفحه 23