مجله نوجوان 249 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 249 صفحه 13

میکردیم همهی مردم مدینه با ما بد هستند، اما شما چقدر مهربانید! مرد غریبه لبخند زد و جلوتر رفت. پیرزنی سیاه جلو رفت و گفت: ما سفره انداختهایم غذا آماده است، بفرمایید غذا بخورید! مرد غریبه تشکر کرد و جواب داد: نمیتوانم سرِ سفرهی شما بنشینم، چون روزهام. اما از شما میخواهم که به خانهی ما بیایید و مهمان من بشوید! چشمهای غمگین جذامیها پر از اشک شوق شد. مرد غریبه روز مهمانی را به آنها گفت و نشانی خانهاش را به آنها داد. بعد سوار اسب خود شد و رفت. روز مهمانی فرارسید جذامیها صورتهایشان را پوشاندند تا کسی آنها را نشناسد. بعد، وارد شهر مدینه شدند و پُرسوجو کنان به درِ خانهی آن مرد که امام سجاد(ع) بود رفتند. یکی از آنها در زد. خدمتکاری درِ خانه را باز کرد و گفت: بفرمایید تو، مولایم منتظر شماست! بعد، آنها را به اتاقی بزرگ برد. امام سجاد(ع) با خوشرویی با همهی آنها گرم گفتوگو شد. خدمتکارها سفرهی بزرگی انداختند و غذای خوشمزهای جلو آنها گذاشتند. چند سبد میوه و خرما هم وسط سفره گذاشتند. امام سجاد(ع) کنار جذامیها نشست و همراه آنها مشغول خوردن غذا شد. آن روز، روز زیبا و دلانگیزی برای جذامیها(1) بود. 1. جُذام: نوعی بیماری واگیر که دست و پا، بدن و صورت بیمار را پر از دانهها و لکههای درشت و زشت میکند، و گاه باعث میشود بینی و انگشتان از بین برود.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 249صفحه 13