مجله نوجوان 249 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 249 صفحه 14

مثلِ حضرت مسیح(ع) مجید ملامحمدی هر روز اول صبح میآمد. چشمهایش جایی را نمیدید. دست به دیوار میگرفت. هِن و هِن کنان میرفت تا وسط بازار میرسید. وقتی در جای خودش مینشست،زانو به بغل میگرفت و منتظر میماند. حالا هم مثل همیشه نشست و منتظر ماند. جایش رو به روی دکان پارچهفروشی اشعث بود. همان مردِ بداخلاقی که هر وقت او را میدید، میگفت: ای داد! باز هم تو آمدی. من چهقدر از آدمهای نامسلمان بدم میآید! دل پیرمرد میشکست. به یاد حضرت مسیح(ع) میافتاد. از چشمهایش چند قطره اشک بیرون میزد و لابهلای ریشهای به هم ریختهاش، گم می شد. پیرمرد آه کشید و سرش را جلو برد. صدای اشعث نمیآمد. خوشحال شد. دست جلو برد و بلند گفت: ای مردم، به من کمک کنید. بچههایم گرسنهاند! رهگذرها آمدند و رفتند. چند سکّه توی دستش افتاد. اما بعضیها که او را میشناختند، کمکش نکردند. آنها به هم میگفتند: او مسیحی است. نباید کمکش کنیم! صدای پا آمد. صدای پای حضرت علی(ع) بود. وقتی از آنجا میگذشت، او را دید. پیرمرد مسیحی گفت: کمکم کنید آقا، فقیرم! حضرت علی(ع) از یکی از دوستانش پرسید: او کیست؟ دوستش با اخم جواب داد: یک پیرمرد مسیحی است. حضرت علی(ع) با نگرانی پرسید: چرا گدایی میکند؟ من قبلاً او را ندیده بودم! دوست دیگرش که پشت سرش بود، جلو آمد و گفت: تا جوان بود کار میکرد. به مسلمانها هم خیلی کمک میکرد، اما حالا که پیر شده، مجبور است گدایی کند! صورت حضرت علی(ع) پر از غبار غم شد. خواست جلو برود که دوستش گفت: نه، به او کمک نکنید. نباید به یک مسیحی کمک کرد! حضرت علی(ع) عصبانی شد و گفت: وای بر شما! تا وقتی که جوان بود از او کار میکشیدید، اما حالا که پیر شده، باید گدایی کند؟! پیرمرد مسیحی صدای پایی شنید. ساکت شد. سایهای روی او افتاد. کسی در دستهایش یک کیسهی پول گذاشت. بعد کنارش نشست و حالش را پرسید. آن مرد صدایی مهربان داشت و بوی خوبی میداد. برای پیرمرد، او مثل حضرت مسیح(ع) بود. پیرمرد مسیحی نمیدانست که او حضرت علی(ع) است. از آن به بعد، به دستور حضرت علی(ع)، از بیتالمال به او حقوق دادند، تا زندگیاش سروسامان بگیرد و دیگر گدایی نکند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 249صفحه 14